بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
هزینه
وقتی رضاشاه نهال این چنارها را از سر تا ته خیابان پهلوی میکاشت، به او ایراد گرفتند که چرا داری اینطور هزینه میکنی؟ او هم گفته بود: شما نمیدانید. اینها میخهای طلایی است که من دارم میکارم.
آخرین جملهات گرانبهاترین داشتهی زندگیام بود. تصورش را بکن در چنین زمانهای که قیمت یک کتاب کمتر از هزینهی تهیهی یک وعده غذاست. تصورش را بکن در این زمانه چند نفر گرانبهاترین داشتهی زندگیشان یک جمله است؟
سعید منافی | پیر مرگ
(آخرین، تصور، تهیه، جمله، زمانه، زندگی، غذا، قیمت، نفر، هزینه، وعده، کتاب، گرانبها)
(آخرین، تصور، تهیه، جمله، زمانه، زندگی، غذا، قیمت، نفر، هزینه، وعده، کتاب، گرانبها)