بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
همیشه
آیا من فکر کردم که او دقیقاً، کاملاً همانطور که رفته بود بازمیگردد ؟ آیا من همیشه چنین تصور کرده بودم ؟
پدرم همیشه ساعت شش صبح بیدار بود. تصور کن که سیوپنج سال هر روز ساعت شش صبح بیدار باشی...
تمامِ قندهای توی دلم را | آب کردم | برای تو | برای تو که چایت را | همیشه تلخ میخوری! خاک بر سرت!
همیشه از چیزی که فکر میکنم مال من است ولی در دست دیگران، بدم میآمد و میخواستم از آن فاصله بگیرم.
به هر ترتیب من به اندازهی خوردن یک چای در سکوت محض به آخر جاده نگاه کردم و از آن به بعد همیشه اینطور فکر کردم که به اندازهی خوردن یک چای تلخ و تهمزهی شیرین دو حبه قند وقت هست که به آخر زندگی نگاه کنم.
(آخر، اندازه، بعد، تلخ، جاده، خوردن، زندگی، سکوت، شیرین، فکر کردن، نگاه، همیشه، چای)
هر زن یک پروژهی تحقیقاتی پیچیدهست... فقط کافیه یک قدم اشتباه برداری تا برای همیشه مسیرت رو گم کنی.
چرا عشق جماعیست دستهجمعی که در آن هر کسی هر کسی را میگايد جز من که همیشه گائيده میشوم؟
تا پيش از کشف عدد صفر، بشر گمان میکرد که عدد يک ابتدای هر چيز است. قرنها طول کشيد تا بفهمد که صفر هم ابتدای چيزی نيست و هميشه همهچيز خيلی پيشتر از آن شروع میشود که نقطهی آغاز است...
(آغاز، ابتدا، بشر، خیلی، شروع، صفر، طول، عدد، فهمیدن، قرن، نقطه، همیشه، پیش، چیز، کشف، گمان)
ضعفهام را میشناخت. اما سرزنشم نمیکرد. میدانست هميشه بخشی از وجود آدم رشد میکند به قیمت عقب ماندنِ بخش ديگرِ آن...
(آدم، بخش، دانستن، رشد، سرزنش، شناختن، ضعف، عقب، قیمت، همیشه، وجود)
رفتن را از رود آموختم | آمدن را از باران | تا همیشه به تو بازگردم
همیشه مسائلی هست که آدم را میخکوب کند. کسانی که میگویند نمیتوانم بنویسم باید زندگیام تأمین باشد هیچوقت نویسنده نمیشوند. من در بدترین شرایط همیشه نوشتهام (نقل قول از جمال میرصادقی)
بعد از پیدا نکردنِ دستشویی، گیجکنندهترین کار، فهماندن مفهوم اختیار بود به دختری که همیشهی خدا یا پریود بود یا با دستبندِ صدفیاش وَر میرفت.
فنچ بودیم و منچ میزدیم و او که همیشه سبز بود از من که همیشه زرد بودم میبرد تا حالا که کمکم کچل میشوم، روزی چهار بار به یادش بیفتم.
همیشه حرفی را برای نگفتن باقی بگذار.
انگار که همیشه پشت یک درخت ایستادهای تا مرا دوباره و صدباره ببینی. انگار نه انگار که من زن تو هستم و هر روز بوی سبزی سرخکرده میدهم.