بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
هنوز
راستش، اگر زندهام هنوز، اگر گهگاه به نظر میرسد که حتا پُرم از جنبشِ حيات، فقط و فقط مال بیجربزهگیست. میدانم کسی که تا اين سن خودش را نکشته بعد از اين هم نخواهد کشت. به همین قناعت خواهد کرد که، برای بقاء، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سيگار؛ با بینظمی در خواب و خوراک؛ با هر چيز که بکشد اما در درازای ايام؛ در مرگ بیصدا.
(افراط، ایام، بقا، جنبش، جنبشِ، حیات، خواب، خودکشی، خوراک، دانستن، روزمره، زنده، سن، سیگار، صدا، فقط، قناعت، مرگ، نابود، نظم، نکشتن، همین، هنوز، کشتن)
گفتند حالا میروی به بهشت، و من هنوز که هنوز است نفهميدهام بهشت کجاست؛ در آسمان، زير پای مادران، يا لا...
تا اون موقع حدوداً صد و هشت بار عاشق شده بودم. این صد و نهمی بود. هنوز هم صد و نهمیه. من مطمئنم که دیگه عاشق نمیشم.
خواستم نفس بکشم تا دوباره این برایم مسلم شود که هنوز هم زندهام.
بوی چوبِ سوخته حتماً قدیمیترین بوی زمین است، کهنهترین بویی است که انسان و حیات هنوز به خاطر دارند.
باید از بیان این چیزها شرم داشت که من بعد از پنج سال ازدواج و داشتن دختر کوچک و شیرینی که هر روز کودکی مرا تکرار میکند، هنوز توانایی و شور عاشق شدن دوباره را دارم. عاشق شدن با تمام آن امکانها و جریانهای وابسته به آن.
(ازدواج، امکان، باید، بیان، توانایی، تکرار، جریان، دختر، دوباره، سال، شرم، شور، شیرین، عاشق، هر روز، هنوز، وابسته، چیز، کودکی، کوچک)
اتوبوس هنوز نیامده بود و ما در صف صبر بودیم. صفها همیشه بیاهمیت بودن زمان را نجوا میکنند.
هنوزاهنوز تا امروز | عصرِ پنجشنبه | مادرم شکلِ شکیلِ یک انقلابِ مشروطه است!