بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
وقتى
وقتی آدم دنبالت میگرده هیچوقت پیدات نمیکنه... هیچوقت!... البته میشه گفت آدم هیچوقت هیچکسی رو که دنبالش میگرده پیدا نمیکنه...
میدونی؟ اگه تو بعد از یه سال، دو سال، یا حتی بعد از سه سال میاومدی، یه چیزی. آدم میتونس قبول کنه. تا دو سه سالشو آدم میتونه بفهمه و یه جوری سر و ته قضیه رو هم بیاره. ولی وقتی اینهمه سال اومده و گذشته و رفته، وقتی اینهمه سال فاصله افتاده، دیگه چه دلیلی داره که یه روز چشم باز کنم و ببینم تو جلوم نشستهی؟
محسن یلفانی | انتظار سحر
(آدم، بعد، جلو، دلیل، رفتن، سال، فاصله، فهمیدن، قبول، قضیه، همه، وقتى، چشم، چیزی، گذشته)
(آدم، بعد، جلو، دلیل، رفتن، سال، فاصله، فهمیدن، قبول، قضیه، همه، وقتى، چشم، چیزی، گذشته)
وقتی که دستهایت نمیرسند | با نگاه میرسی
این وسایل سرگرمکننده نیاز بشر را مرتفع میکند و دیگر وقتی برای کتاب خواندن باقی نمیماند. برای همین کتابفروشها میبندند و ناشرها شکست میخورند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
نیلوفر دهنی | کجا مینویسم
(بشر، جمال میرصادقی، سرگرم، شکست، مرتفع، ناشر، نیاز، وسایل، وقتى، کتاب، کتابفروش)
(بشر، جمال میرصادقی، سرگرم، شکست، مرتفع، ناشر، نیاز، وسایل، وقتى، کتاب، کتابفروش)