بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کس
این منجی هر کسی بود آنها او را میپرستیدند. خدا کند که او رهبری شایسته باشد و نه فرشتهی مرگ.
بعضی وقتها آدم دلش میخواد یکی رو پیدا کنه و هرچی تا حالا ته دلش حبس کرده، آزاد کنه و سبک بشه. ولی نمیشه چون نمیتونه به کسی اعتماد کنه. نه حتی بعضی اوقات به خودش توی آینه.
پادشاه آتشیست که تا کس دور نباشد از هُرم او ایمن نباشد.
از صدها هزار کس که روی در نقاب خاک کنند، همه مرگشان مرگ بیداد است. چند کس را مرگ از داد است؟
آمدهام بهت بگویم که آدمها دو دستهاند. آنهایی که به همه کس و همه چیز به چشم گذرا و سطحی نگاه میکنند و آدمهایی که هر انسان و موجودی برایشان یک پدیده است. یک مخلوق پیچیده که باید شناخت و درکش کرد.
از آن زمان که برای اولین بار در همین باغ به من گفته بود «دوستت دارم» تا همین چند روز پیش که کسی دیگر، همین جملهی کلیشهای را برایم تکرار کرد، انگار هزار سال میگذرد. از آن «دوستت دارم» تا این یکی، چقدر مردم و زنده شدم، زمین خوردم و بلند شدم، بالیدم و خم شدم و فرو رفتم
(اولین، باغ، تکرار، جمله، دوستت دارم، روز، زمان، زمین، زنده، سال، مردم، هزار، همین، کس، کلیشه)