بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
کشته
اسبها دو دست و دو پا دارند که روی زمین است. با دندانهایشان هم نمیتوانند کمان بِکِشند. پس این کشتهها کار اسبها نیست.
دیگران، دوستهات، شاگردات، خواهرات، و تمام این آدمهای بیگناه کشته میشن... دهتا دهتا، هزارتا هزارتا... زیر دوشهایی که ازشون به جای آب، گاز مرگآور بیرون میاد و برادرها جسد برادرشون رو جمع مىكنن و مىريزن توى خاكريز. حتى نازىها از چربىهاشون صابون درست مىكنن، مىدونين؟ عجيبه، مگه نه؟ آدم چهجورى مىتونه ماتحتش رو با اون چيزى كه ازش متنفره بشوره؟
(آب، آدم، برادر، بیرون، بیگناه، جسد، خاکریز، خواهر، دوست، ديگران، شاگرد، صابون، ماتحت، متنفر، مرگ، مرگآور، نازی، کشته، گاز، گناه)
ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته میشویم، نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم.
حتما رفته بودم بنارس | حتما آنجا به دست یکی از معشوقههای تو کشته شده بودم | حتما آخرین صحنه عوعوی سگی و چند درخت و اناری که میافتاد.
ناظم حكمت: ...خاله جون، عمو جون، | امضايی بدين كه بچهها كشته نشن، | تا بتونن شيرينی هم بخورن...