بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
گلو
دو لالهی سرخ میسابم بر سپیدی موهام | بوی بوسه میآید از گلویم | بیرون میزند از لبم | بوق ممتد اشک | دلم دلم دلم.
من به تازگی دریافتهام - و این را در خواب فهمیدم - که به خاطر یک انسان تازه که جور دیگری مرا صدا کند و هرم سوزان نفسهایش زیر گلویم را بیشرمانه بسوزاند، حاضرم این خانه، این شوهر، این بچه و باغ بزرگ پشت قبالهام را برای همیشه ترک کنم.
شکوفه آذر | روز گودال
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
شده خوابیده باشی تخت را | در موشمُردگیِ دروغی که گلویاش سخت گرفته در تلفنهای عمومی؟
پس نغمهای باش عریان | چون رقص | نه صدایی بشکسته در گلو | چون بغض.
چیزی کم بود | مثل شعری که به تو نمیرسید | در گلوی زنی که با من مرده بود