بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
گندم
او را "نیلوفر" نامیده بود و خود را بوتهای پنداشته بود از خار یا گندم . چه بسیار دیده بود "نیلوفر"هایی را که به ساقهای پیچ خورده و آن را "عاشقانه" در آغوش همهی خود گرفته بودند...
دیگران شاید چشم و موی قهوهای و رنگ گندمی را نشانهی غریبهگیاش بدانند. خودش هم گاهی همین فکر را میکند. با این همه اگر دیگران ندانند، خودش خوب میداند که جای دیگر و وقت دیگر هم خودی نبوده. شاید هیچوقت، نه که فقط با دیگران، که با خودِ خودش هم خودی نبوده.