بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
یاد
اینجا سرزمین تلخیهاست. سرزمین حسرتها. اینجا رویاها زود از یاد همه میرن. اینجا فردا همین امروزه. دیروزی هم نداره. یرما، اینجا باید به خیلی چیزها تن داد. اینجا سرزمین تندادنهاست.
(تلخ، تلخی، حسادت، حسرت، حسود، دیروز، رویا، سرزمین، فردا، همین، یاد، یرما)
حرکاتش را به یاد میآری، صدایش را، رقصیدنش را، هر چند پیوسته به خود میگویی که او آن جا نبوده.
یاد جوانیم افتادم و روی شیشه "ها" کردم و روی جرم بخار قلب بزرگی کشیدم که از آن خون میچکید.
(بخار، بزرگ، جرم، جوانی، خون، شیشه، قلب، چکیدن، کشیدن، یاد)
نگاه كردن آسمان مرا حسرتزده مىكند و خيرهشدن به زمین غمگين، افسوس چيزى را خوردن و به يادآوردن كه اين چيز از آن ما نيست هر دو به يك نسبت توانفرسا هستند.
(آسمان، آسمون، افسوس، حسرت، خیره، زمین، غمگین، نسبت، نگاه، یاد)
هرچه را از اينسو بافتهايم از آنسو پنبه میکنيم تا از نو دست به کار شويم، تا به ياد نياوريم که به طرز مرگباری تنهائيم...
آدم عشق و هوس رو يا كاملاً به یاد مىآره، يا كاملاً فراموش مىكنه... هیچ سايهاى توش وجود نداره.
به یاد آوردن، اولین جرقهی جاودانگیست.
فنچ بودیم و منچ میزدیم و او که همیشه سبز بود از من که همیشه زرد بودم میبرد تا حالا که کمکم کچل میشوم، روزی چهار بار به یادش بیفتم.
بعضی وقتها یادم میرود بعضی عادتها لذتبخشاند. شاید فقط به این خاطر است که نمیخواهم اسم عادت رویشان بگذارم.
هر دو متنفر بودیم از زمان و هر چه داشتنش به یاد زمانمان میانداخت. با این همه، راضی بودی از زن بودنت. که اگر مرد بودی، دیوانهات میکرد فکر چگونگی رفتار من با تو اگر زن بودی.
ادبیات یادگرفتنی نیست... فقط گاهی، گهگاهی در ادبیات با کتابها یا آدمهایی آشنا میشوی که ناگهان به تو نشان میدهند آنچه میخواهی ببینی یا بشنوی...
آری، ماتم نمیماند، از بین میرود: این را میدانیم _ اما از غدههای اشک بپرس ببین اشک افشاندن را از یاد بردهاند.
از وقتی که یادش میآید عاشق بوده، عشقبازی میکرده اما هیچ رحِمی مثل بهشتِ مادر امن نبوده راحت نبوده!
یادم میآید در سینما، قبل از شروع فیلم، سرود شاهنشاهی پخش میشد و میبایست میایستادیم تا سرود تمام شود.