من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
من و بوف کورنویسنده: عباس پژماناین کتاب را ببینیدخریدرمان «من و بوف كور» 9 فصل و يك مقدمه دارد كه نويسنده در آن نكات و صحنههاي "بوف كور" را در قالب يك رمان آورده و به تمام سؤالهايي كه درباره "بوف كور" وجود ...
تک خشتخریدنویسنده: منیرالدین بیروتی این کتاب را ببینیدآنطور که پیداست اولین کسی که زال را توی خانهی سید دیده، همان زنِ صیغهای بوده که از بس با ناخنها پوست صورت و سینهاش را کنده حالا دستهایش را بستهاند. صبح که میرود به عادت هر روز درِ خانه را بسته میبیند. در که میزند به جای سید زال را میبیند. جیبهای بارانیات را بگردخریدنویسنده: پیمان اسماعیلی این کتاب را ببینیدگاهی هشیارتر میشود. طوری به آدم نگاه میکند که انگار میخواهد چیز مهمی بگوید. لبهایش را جمع میکند و سرش را کمی تکان میدهد ولی دست آخر حرف نمیزند. دکترها میگویند یواش یواش وضعیتش بهتر میشود. حتی ممکن است دوباره بتواند سرپا بایستد و برود توی باغ باغبانی کند. اما من نمیگذارم دوباره برگردد توی آن باغ. ... زنی با چکمهی ساق بلند سبزخریدنویسنده: مرتضی کربلایی لو این کتاب را ببینیدتویوتای مشکی پیچید سمت رستوران، بوتههای دو طرف راه را آشفت و با ترمزی صدادار جلو پلهها توقف کرد. زنی با عینک رنگی از پشت فرمان پایین آمد و در ماشین را به حال خود رها کرد. موهای طلاییاش از کنار روسری بیرون ریخته بود و چکمههای چرمی سبز رنگ ساقبلند پایش بود. سویچ را داد دست دربان و با عجله از پله بالا رفت. 1 2 3 4 5 6 7 8
تک خشتخریدنویسنده: منیرالدین بیروتی این کتاب را ببینیدآنطور که پیداست اولین کسی که زال را توی خانهی سید دیده، همان زنِ صیغهای بوده که از بس با ناخنها پوست صورت و سینهاش را کنده حالا دستهایش را بستهاند. صبح که میرود به عادت هر روز درِ خانه را بسته میبیند. در که میزند به جای سید زال را میبیند.
جیبهای بارانیات را بگردخریدنویسنده: پیمان اسماعیلی این کتاب را ببینیدگاهی هشیارتر میشود. طوری به آدم نگاه میکند که انگار میخواهد چیز مهمی بگوید. لبهایش را جمع میکند و سرش را کمی تکان میدهد ولی دست آخر حرف نمیزند. دکترها میگویند یواش یواش وضعیتش بهتر میشود. حتی ممکن است دوباره بتواند سرپا بایستد و برود توی باغ باغبانی کند. اما من نمیگذارم دوباره برگردد توی آن باغ. ...
زنی با چکمهی ساق بلند سبزخریدنویسنده: مرتضی کربلایی لو این کتاب را ببینیدتویوتای مشکی پیچید سمت رستوران، بوتههای دو طرف راه را آشفت و با ترمزی صدادار جلو پلهها توقف کرد. زنی با عینک رنگی از پشت فرمان پایین آمد و در ماشین را به حال خود رها کرد. موهای طلاییاش از کنار روسری بیرون ریخته بود و چکمههای چرمی سبز رنگ ساقبلند پایش بود. سویچ را داد دست دربان و با عجله از پله بالا رفت.