آن روز اولین بار بود که دانستم میان دو تن
باید مکالمه باشد، یک جور شاعرانگی
اندامهاست و قرار نیست کلمه خطابهوار
بریزد بر اندام دیگری. میخواستم بدانم تن
تو چه کلماتی به من میبخشد. دیگر دانسته
بودم چطور باید جز به جز کشفت کنم و
بفرستمت به حافظهی اندامهایم، تا انگشت
کوچک دستم و حتا تاری از موهایم هم تو را در
خودشان ثبت کرده باشند.
(اندام، انگشت، اولین، بخشیدن، تن، حافظه، دانستن، شاعرانگی، فرستادن، مو، مکالمه، کشف، کلمه، کوچک)
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر