بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و
با هیئتی جدید بنویسمت.ابوتراب خسروی | کتاب ویران
دیشب خوابهای عجیبی دیدم. توی اتاقی که
دیوار نداشت محبوس بودم. جرات نمیکردم
تکون بخورم. وایساده بودم. سیاهی محاصرهام
کرده بود. پشت سرم یه تخت بود که یه ملافهی
سفید پوشونده بودش. روی تخت یه بال کبوتر
بود. همون وقت اون اومد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر