نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
ایستادن زیر دکل برق فشار قویخریدنویسنده: داوود غفارزادگان این کتاب را ببینیدو مثل همهی روزهای 31 سال و 8 ماه دیر رسیدن: در را که باز میکنم پایم روی حکم است. کیفم را نمیگذارم روی میز. حکم را برمیدارم، پلهها را دوتا یکی میکنم و: "تاکسی، دربست" باد خوشی در خیابان ایرانشهر میوزد. و در مسیری که منتهی میشود به پلاک سه در کوچهی هفتم. راننده چرتی است؛ اما خوب میگازد ... رونوشت، بدون اصلخریدنویسنده: نادر ابراهیمی این کتاب را ببینیدروایتی متفاوت از مفهوم زندگی و مرگ، جنگ، توهم، عشق، مبارزه، وطن خواهی و سکوت. کتاب شامل هفت داستان است که هر کدام موضوعی متفاوت دارند. به موضوع هر داستان از زاویه دیگری نگاه و تعریف شده است. به عنوان مثال در داستان کارمرگ، راوی به شهری دعوت میشود که اصلن روی نقشه کره زمین نیست و قطاری که او را به مقصد میبرد تنها یک مسافر دارد چرا که میزبان ... پایان یک مردخریدنویسنده: فریبا کلهر این کتاب را ببینیدعبدالحسینخان میگفت: "زمان همه چیز را تغییر میدهد. چیزی که دیروز بد بود معلوم نیست که امروز هم بد باشد. در دنیا چند نفر را میشناسید که یک ساعت درونی داشته باشند که به موقعاش زنگ بزند و بگوید: وقتش است! چمدانت را بردار و راه بیفت! کجا؟ به دنبال آنچه تا حالا به دست نیاوردهای! به دنبال یک نقطهی سفید افسونگر، به ... شبیه عطری در نسیمخریدنویسنده: رضیه انصاری این کتاب را ببینیدچقدر از این شهر به آن شهر و از این مملکت به مملکتی دیگر؟ این ور آب، آن ور آب، روی زمین، زیر خاک، همه زندگی که میشود فرار. دیگر آشنایی نمیماند که بویی شبیه عطرش در نسیم هواییت کند، وقت خوابگردی، میز و صندلیها را از جلو پات بردارد، مثل جریان برق بدود تو رگهای مغزت و از کما بیرونت بیاورد. آن وقت عاشق شوی و تا ابد درون معشوق ... به افق تهرانخریدنویسنده: مریم طاهری مجد این کتاب را ببینید«به افق تهران» دربارهی دختری است که در فضای سنتی یک محله قدیمی در تهران بزرگ میشود. او در عین رشد در چنین محلهای، برخی از سنتهای خاص مردم تهران را بیان میکند و داستان هم زمانی تمام میشود که او هم از این سنتها گذشته و هم سنی از او گذشته است ولی همچنان به بخش درست سنتها معتقد است. اَبرِ صورتیخریدنویسنده: علیرضا محمودی ایرانمهر این کتاب را ببینیدآن صبح سرد سوم دی 1360، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظهی طلوع صورتی شده بود نگاه کنم. ما پشت سر هم از شیب تپهای بالا میرفتیم و من به بالا نگاه میکردم که ناگهان رگبار گلوله از روی سینهام گذشت. من به پشت روی زمین افتادم، ششهام داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه، هنوز به ابر نارنجی و صورتی نگاه میکردم که ... برو ولگردی کن رفیقخریدنویسنده: مهدی ربی این کتاب را ببینیدکل مجموعه داستان برو ولگردی کن رفیق متشکل از چهار داستان است. جالب اینجاست که تمام روایتها و اتفاقات در شهر اهواز و در خیابانها و مراکز معروف آن رخ میدهد و با توجه به بومی بودن مهدی ربی این اماکن به خوبی تصویر شده است. یکی از نکات بارز داستانهای ربی شاخص نمودن فردی با چهرهای خاص و یا رفتاری خاص است که این نیز جزء نکات ... سلام مترسکخریدنویسنده: منیرالدین بیروتی این کتاب را ببینیدداستان مردی که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند. او که شش ماه را در زندان گذرانده، بعد از آزاد شدن همواره بیکار بوده است و تنها زندگی میکند. تمام عشق و علاقه او یادداشتهای اوست، چرا که تمام شب و روز زندانش را با همین کلمات سر کرده است. مردی که گورش گم شدخریدنویسنده: حافظ خیاوی این کتاب را ببینیددستم را بستهاند. با دستبند از پشت بستهاند و پشت وانتی انداختهاند. کف وانت لخت لخت است. نشستهام روی آهن سرد و تکیه دادهام به دیوارهی فلزی. چشمم را نبستهاند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغر. سه نفر بودند، ... آن گوشهی دنج سمت چپخریدنویسنده: مهدی ربی این کتاب را ببینیدبا اين كه تنها دويدن را دوست دارم. با اين كه مسيرهايی را انتخاب میكنم كه با آدمها روبه رو نشوم با اين كه ساعاتی را برای دويدن انتخاب میكنم كه خلوتترين ساعات شبانه روز هستند، هميشه يک جور نياز به ديده شدن در وجودم هست. حتی وقتی تا كيلومترها ماشينی ديده نمیشود و اتوبان خالی خالی است، هميشه فكر میكنم كسی هست كه مرا ... … 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 …
ایستادن زیر دکل برق فشار قویخریدنویسنده: داوود غفارزادگان این کتاب را ببینیدو مثل همهی روزهای 31 سال و 8 ماه دیر رسیدن: در را که باز میکنم پایم روی حکم است. کیفم را نمیگذارم روی میز. حکم را برمیدارم، پلهها را دوتا یکی میکنم و: "تاکسی، دربست" باد خوشی در خیابان ایرانشهر میوزد. و در مسیری که منتهی میشود به پلاک سه در کوچهی هفتم. راننده چرتی است؛ اما خوب میگازد ...
رونوشت، بدون اصلخریدنویسنده: نادر ابراهیمی این کتاب را ببینیدروایتی متفاوت از مفهوم زندگی و مرگ، جنگ، توهم، عشق، مبارزه، وطن خواهی و سکوت. کتاب شامل هفت داستان است که هر کدام موضوعی متفاوت دارند. به موضوع هر داستان از زاویه دیگری نگاه و تعریف شده است. به عنوان مثال در داستان کارمرگ، راوی به شهری دعوت میشود که اصلن روی نقشه کره زمین نیست و قطاری که او را به مقصد میبرد تنها یک مسافر دارد چرا که میزبان ...
پایان یک مردخریدنویسنده: فریبا کلهر این کتاب را ببینیدعبدالحسینخان میگفت: "زمان همه چیز را تغییر میدهد. چیزی که دیروز بد بود معلوم نیست که امروز هم بد باشد. در دنیا چند نفر را میشناسید که یک ساعت درونی داشته باشند که به موقعاش زنگ بزند و بگوید: وقتش است! چمدانت را بردار و راه بیفت! کجا؟ به دنبال آنچه تا حالا به دست نیاوردهای! به دنبال یک نقطهی سفید افسونگر، به ...
شبیه عطری در نسیمخریدنویسنده: رضیه انصاری این کتاب را ببینیدچقدر از این شهر به آن شهر و از این مملکت به مملکتی دیگر؟ این ور آب، آن ور آب، روی زمین، زیر خاک، همه زندگی که میشود فرار. دیگر آشنایی نمیماند که بویی شبیه عطرش در نسیم هواییت کند، وقت خوابگردی، میز و صندلیها را از جلو پات بردارد، مثل جریان برق بدود تو رگهای مغزت و از کما بیرونت بیاورد. آن وقت عاشق شوی و تا ابد درون معشوق ...
به افق تهرانخریدنویسنده: مریم طاهری مجد این کتاب را ببینید«به افق تهران» دربارهی دختری است که در فضای سنتی یک محله قدیمی در تهران بزرگ میشود. او در عین رشد در چنین محلهای، برخی از سنتهای خاص مردم تهران را بیان میکند و داستان هم زمانی تمام میشود که او هم از این سنتها گذشته و هم سنی از او گذشته است ولی همچنان به بخش درست سنتها معتقد است.
اَبرِ صورتیخریدنویسنده: علیرضا محمودی ایرانمهر این کتاب را ببینیدآن صبح سرد سوم دی 1360، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظهی طلوع صورتی شده بود نگاه کنم. ما پشت سر هم از شیب تپهای بالا میرفتیم و من به بالا نگاه میکردم که ناگهان رگبار گلوله از روی سینهام گذشت. من به پشت روی زمین افتادم، ششهام داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه، هنوز به ابر نارنجی و صورتی نگاه میکردم که ...
برو ولگردی کن رفیقخریدنویسنده: مهدی ربی این کتاب را ببینیدکل مجموعه داستان برو ولگردی کن رفیق متشکل از چهار داستان است. جالب اینجاست که تمام روایتها و اتفاقات در شهر اهواز و در خیابانها و مراکز معروف آن رخ میدهد و با توجه به بومی بودن مهدی ربی این اماکن به خوبی تصویر شده است. یکی از نکات بارز داستانهای ربی شاخص نمودن فردی با چهرهای خاص و یا رفتاری خاص است که این نیز جزء نکات ...
سلام مترسکخریدنویسنده: منیرالدین بیروتی این کتاب را ببینیدداستان مردی که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکند. او که شش ماه را در زندان گذرانده، بعد از آزاد شدن همواره بیکار بوده است و تنها زندگی میکند. تمام عشق و علاقه او یادداشتهای اوست، چرا که تمام شب و روز زندانش را با همین کلمات سر کرده است.
مردی که گورش گم شدخریدنویسنده: حافظ خیاوی این کتاب را ببینیددستم را بستهاند. با دستبند از پشت بستهاند و پشت وانتی انداختهاند. کف وانت لخت لخت است. نشستهام روی آهن سرد و تکیه دادهام به دیوارهی فلزی. چشمم را نبستهاند. اول بستند و بعد باز کردند. مرد چاق گفت که باز کنند و مرد لاغر باز کرد. بعد از اینکه چشمم را باز کردند، فهمیدم کدام یکی چاق بود، کدام لاغر. سه نفر بودند، ...
آن گوشهی دنج سمت چپخریدنویسنده: مهدی ربی این کتاب را ببینیدبا اين كه تنها دويدن را دوست دارم. با اين كه مسيرهايی را انتخاب میكنم كه با آدمها روبه رو نشوم با اين كه ساعاتی را برای دويدن انتخاب میكنم كه خلوتترين ساعات شبانه روز هستند، هميشه يک جور نياز به ديده شدن در وجودم هست. حتی وقتی تا كيلومترها ماشينی ديده نمیشود و اتوبان خالی خالی است، هميشه فكر میكنم كسی هست كه مرا ...