نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
قسمت دیگران و داستانهای دیگرخریدنویسنده: جعفر مدرس صادقی این کتاب را ببینیددر نامه عزیز به زنش سفارش کرده بود به فکر تحصیل بچهها باشد و کاری کند که مدرک درست و حسابی بگیرند و مثل پدرشان مجبور نباشند برای پولدار شدن ریسک کنند... روی کار آزاد هم نمیشد حساب کرد و از طرفی، اگر هم آدم میخواست خوب زندگی کند، با حقوق کارمندی نمیشد و باید تن به خطر میداد... ترلانخریدنویسنده: فریبا وفی این کتاب را ببینید «ترلان» رمان شخصیت است. رمانی که به دنیای درونی و رفتارهای بیرونی تعدادی دختر که در یک آموزشگاه نظامی دور هم جمع شدهاند میپردازد. دخترانی که هرکدام برای گریز از وضعیت موجودشان و دور شدن از شرایط نامساعد پیرامونشان به انتخابی از سر ناچاری دست زدهاند. عادت میکنیمخریدنویسنده: زویا پیرزاد این کتاب را ببینیدرمان «عادت می کنیم» پرداخت ماهرانهای از شخصیتهایی است که هر روزه نمونههایش را در نزدیکیمان میبینیم. توصیف جزئیات و دقیق شدن در رفتار و موقعیتها وحتی مکانها عاملی است که بیش از هر چیز در این داستان به چشم میخورد وشاید همین توصیفات دقیق از جزئیات حوادث و پدیدههاست که خواننده را ... یوزپلنگانی که با من دویدهاندخریدنویسنده: بیژن نجدی این کتاب را ببینیداز صدای سه تار من | سبز سبز پاره های موسیقی | که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام | روی رف | یک سهم به مثنوی مولانا | دو سهم به « نی » بدهید | و می بخشم به پرندگان | رنگها، کاشی ها، گنبدها | به یوزپلنگانی که با من دویده اند | غار و قندیل های آهک و تنهایی | و بوی باغچه را | به فصل هایی که می آیند | بعد از من .... صداهای سوختهخریدنویسنده: سعید عباسپور این کتاب را ببینیدپدر همیشه میگفتند تو پدرسوخته صدات خیلی ظریفه. ظریف نمیگفتند. نرم شاید یا همان ظریف بود انگار. میگفتند صدای من مثل فرشتههاست. میگفتند تا میتوانی کم حرف بزن. من اینقدر کم حرف زدهام که همیشه بخصوص شبها این ترس به جانم میافتد که آخرش روزی صدایم را گم خواهم کرد. بعضی وقتها احمقانه است، دستم را جلو ... دیوان سومناتخریدنویسنده: ابوتراب خسروی این کتاب را ببینیدداشتم به طنین صداهایی که پس از گذشت ساعتها از یک ملاقات به گوش میآیند و حتی اگر شبی مثل آن شب گذشته و صبح شده باشد، وادارت میکند که برگردی و دوباره از آن کوچهباغ بگذری تا به آن خانه برسی و منتظر بمانی که در باز شود گوش میدادم. فکر میکردم که اینبار دستهایش را میگیرم و رها نمیکنم، کوچهباغ پر ... داستانهای ناتمامخریدنویسنده: بیژن نجدی این کتاب را ببینیددکتر نصر روپوش خونآلودش را انداخت توی سطل و با تصوير خيس و قرمزی که به پشت استخوان پيشانيش چسبيده و ماغ پر از گريهای که گوشهايش را پر کرده بود شير آب را باز کرد. چند دقيقه پيش دستهايش را تا مچ برده بود توی گاو و پاهای گوساله مردهای را گرفته و بيرون کشيده با سر شانه و آستين، گرمای چند قطره خون را از چانه و گردنش پاک کرده بود. ... پرندهی منخریدنویسنده: فریبا وفی این کتاب را ببینیدامیر از سکوتهای من کلافه میشد. سکوت من او را میترساند. کمکم عادت به پر حرفی پیدا کردم. حتی در مواقعی که لازم نبود. سالها بعد یاد گرفتم که حرف میتواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد... راننده تاکسیخریدنویسنده: محمود فرجامی این کتاب را ببینیدماجرای راننده تاکسی است که توسط نویسنده خلق شده است.شخصیت راننده تاکسی، نمادی گویا از شخصیت ایرانی است: انسانی رند و پرمدعا که با اندکی از دانستهها که اتفاقی به گوشش خورده، جسارت میورزد و در هر زمینهای وارد میشود و با اعتماد به نفسی تأسفبار به اظهار نظر میپردازد. انسانی که هر لحظه بنا به بنمایههای ... من تا صبح بیدارمخریدنویسنده: جعفر مدرس صادقی این کتاب را ببینید... یک دقیقهی بعد، دختری آمد، پرسید «اجازه هست؟» و چند لحظهای پا به پا کرد تا من بگویم «خواهش میکنم.» و آنوقت، نشست بغلدست من. نیمکتها دوتایی بود و من خوشحال بودم که یک طرفم پنجره بود و یک طرفم لُعبتی که بوی به این خوبی میداد و جای به این کمی میگرفت، از بس که لاغر بود، و همان روزهای ... … 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295
قسمت دیگران و داستانهای دیگرخریدنویسنده: جعفر مدرس صادقی این کتاب را ببینیددر نامه عزیز به زنش سفارش کرده بود به فکر تحصیل بچهها باشد و کاری کند که مدرک درست و حسابی بگیرند و مثل پدرشان مجبور نباشند برای پولدار شدن ریسک کنند... روی کار آزاد هم نمیشد حساب کرد و از طرفی، اگر هم آدم میخواست خوب زندگی کند، با حقوق کارمندی نمیشد و باید تن به خطر میداد...
ترلانخریدنویسنده: فریبا وفی این کتاب را ببینید «ترلان» رمان شخصیت است. رمانی که به دنیای درونی و رفتارهای بیرونی تعدادی دختر که در یک آموزشگاه نظامی دور هم جمع شدهاند میپردازد. دخترانی که هرکدام برای گریز از وضعیت موجودشان و دور شدن از شرایط نامساعد پیرامونشان به انتخابی از سر ناچاری دست زدهاند.
عادت میکنیمخریدنویسنده: زویا پیرزاد این کتاب را ببینیدرمان «عادت می کنیم» پرداخت ماهرانهای از شخصیتهایی است که هر روزه نمونههایش را در نزدیکیمان میبینیم. توصیف جزئیات و دقیق شدن در رفتار و موقعیتها وحتی مکانها عاملی است که بیش از هر چیز در این داستان به چشم میخورد وشاید همین توصیفات دقیق از جزئیات حوادث و پدیدههاست که خواننده را ...
یوزپلنگانی که با من دویدهاندخریدنویسنده: بیژن نجدی این کتاب را ببینیداز صدای سه تار من | سبز سبز پاره های موسیقی | که ریخته ام در شیشه های گلاب و گذاشته ام | روی رف | یک سهم به مثنوی مولانا | دو سهم به « نی » بدهید | و می بخشم به پرندگان | رنگها، کاشی ها، گنبدها | به یوزپلنگانی که با من دویده اند | غار و قندیل های آهک و تنهایی | و بوی باغچه را | به فصل هایی که می آیند | بعد از من ....
صداهای سوختهخریدنویسنده: سعید عباسپور این کتاب را ببینیدپدر همیشه میگفتند تو پدرسوخته صدات خیلی ظریفه. ظریف نمیگفتند. نرم شاید یا همان ظریف بود انگار. میگفتند صدای من مثل فرشتههاست. میگفتند تا میتوانی کم حرف بزن. من اینقدر کم حرف زدهام که همیشه بخصوص شبها این ترس به جانم میافتد که آخرش روزی صدایم را گم خواهم کرد. بعضی وقتها احمقانه است، دستم را جلو ...
دیوان سومناتخریدنویسنده: ابوتراب خسروی این کتاب را ببینیدداشتم به طنین صداهایی که پس از گذشت ساعتها از یک ملاقات به گوش میآیند و حتی اگر شبی مثل آن شب گذشته و صبح شده باشد، وادارت میکند که برگردی و دوباره از آن کوچهباغ بگذری تا به آن خانه برسی و منتظر بمانی که در باز شود گوش میدادم. فکر میکردم که اینبار دستهایش را میگیرم و رها نمیکنم، کوچهباغ پر ...
داستانهای ناتمامخریدنویسنده: بیژن نجدی این کتاب را ببینیددکتر نصر روپوش خونآلودش را انداخت توی سطل و با تصوير خيس و قرمزی که به پشت استخوان پيشانيش چسبيده و ماغ پر از گريهای که گوشهايش را پر کرده بود شير آب را باز کرد. چند دقيقه پيش دستهايش را تا مچ برده بود توی گاو و پاهای گوساله مردهای را گرفته و بيرون کشيده با سر شانه و آستين، گرمای چند قطره خون را از چانه و گردنش پاک کرده بود. ...
پرندهی منخریدنویسنده: فریبا وفی این کتاب را ببینیدامیر از سکوتهای من کلافه میشد. سکوت من او را میترساند. کمکم عادت به پر حرفی پیدا کردم. حتی در مواقعی که لازم نبود. سالها بعد یاد گرفتم که حرف میتواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد...
راننده تاکسیخریدنویسنده: محمود فرجامی این کتاب را ببینیدماجرای راننده تاکسی است که توسط نویسنده خلق شده است.شخصیت راننده تاکسی، نمادی گویا از شخصیت ایرانی است: انسانی رند و پرمدعا که با اندکی از دانستهها که اتفاقی به گوشش خورده، جسارت میورزد و در هر زمینهای وارد میشود و با اعتماد به نفسی تأسفبار به اظهار نظر میپردازد. انسانی که هر لحظه بنا به بنمایههای ...
من تا صبح بیدارمخریدنویسنده: جعفر مدرس صادقی این کتاب را ببینید... یک دقیقهی بعد، دختری آمد، پرسید «اجازه هست؟» و چند لحظهای پا به پا کرد تا من بگویم «خواهش میکنم.» و آنوقت، نشست بغلدست من. نیمکتها دوتایی بود و من خوشحال بودم که یک طرفم پنجره بود و یک طرفم لُعبتی که بوی به این خوبی میداد و جای به این کمی میگرفت، از بس که لاغر بود، و همان روزهای ...