نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
در یک خانواده ايرانىخریدنویسنده: محسن یلفانی این کتاب را ببینیدشادفر: بهش گفتم: "پسر جون، به این حرفها گوش نده. اینها یه مشت جفنگیاته. اینها حرفهای چندتا ورق پارهست که یه مشت آدم هوچی و بیوجدان در میآرن. برای بازارگرمی. (...) تو چطور میتونی باور کنی؟ من، مژده مثل دختر خودم بود. برای من همونقدر عزیز بود که تو هستی. مگه ممکنه؟ ما خودمون این کارها رو محکوم ... چون آوايى از داودخریدنویسنده: تینوش نظمجو این کتاب را ببینید خواندن مزامیر داود به فارسی. خواندن مزامير داود يعنى خواندن شعر، چرا كه اين متون پيش از هر چيز ديگرى شعر هستند. ترجمهی آنان نيز، براى يك اجرای نمايشى، بايد شعرگونه باشد. يك ترجمهی نزديك به دستور زبان عبرى، با رعايت تأكيدها، آهنگها، زبان شاعرانهی متن، دور از قراردادهاى خشك و تصنعى و ترجمههاى پيشين ... اسبهاى آسمان خاكستر مىبارندخریدنویسنده: نغمه ثمینی این کتاب را ببینیدبدیهی است كه سیاوش كه محكوم به گناه ناكرده است، باید در دل آتش فرود رود و اگر بیگناه باشد سالم از آن بیرون بیاید.سیاوش اسطورهای است كه زندگیای كاملاً تراژیك و غمبار دارد. همین انتخاب خود بهترین زمینه و پتانسیل را فراهم میكند كه با هر نوع نگاهی بتوان به یك متن دراماتیك رسید. نغمه ثمینی هم با متفاوتترین و نوینترین نگاه ... ماهان کوشیار و چو ضحاک شد بر جهان شهریارخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدمهیار - آری، اما چرا جایی را که یکی پسند کرده بود، دیگری نمیپسندید؟ آیا جز این است که او در آنجا چیزی را میدید که دیگران نمیدیدند؟ و اگر به انجام، همگی اینجا را توافق کردیم، جز این است که همگی در آن چیزی میبینیم؟ چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به ... انتظار سحرخریدنویسنده: محسن یلفانی این کتاب را ببینیدنوروز - فقط فکر کنم که اگه یه وقت... فردا، پسفردا، یا اصلاً چه میدونم، یه مدتی بعد، یه روزی، یکی پیدا بشه و بیاد اینجا سراغ منو بگیره… فیروز - تو که باز رفتی سر خونهی اولت؟ نوروز - نمیگم که حتماً یکی میآد. ولی بالاخره، من جا و مکانم اینجا بوده. همه هم میدونن. من این قدر اینجا موندهم که دیگه همه عادت ... همیشه دری باز به دربهدری بودمخریدنویسنده: روجا چمنکار این کتاب را ببینیدکلمات | کلمات تَرکِش بخورند | اصابت کنند به تن سوراخ تاریخمان چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه فیسبوک این نویسنده بزنید. به آغوش دراز نیخریدنویسنده: سپیده جدیری این کتاب را ببینیدمن آدم ِ خستهکنندهایام | یه شاعر | با چراغایِ روی سَرِش | که حتی نمیتونه روشنشون کُنه. چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه فیسبوک این کتاب بزنید. عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشکخریدنویسنده: حسین مرتضائیان آبکنار این کتاب را ببینیدیکی از دژبانها چنگک بزرگی دستش بود و هرجا که کپهای خاک میدید، یا بوتهای که پُرپشت بود، چنگک را فرو میکرد و درمیآورد؛ فرو میکرد و درمیآورد؛ فرو میکرد و گاهی سربازی نعره میزد: «آی!...» و دژبان چنگک را با زور بالا میبرد و سرباز را که توی هوا دست و پا میزد، ... تمثالخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدمأمور - بذارید یه داستانی رو براتون تعریف کنم. یه بخشنامه اومد که برای جشن سالگرد، همه باید بیان تو رژهی میدان ‹‹نجات ملی››. خب همه رفتند؛ حتا اونایی که اگه دستشون برسه خرخرهی طرفو میجوون. و از همه هم مضحکتر اینکه همدیگه رو زیر دست و پا له میکردند که به رئیسهاشون بگن: ‹‹ببینید ... وردی که برهها میخوانندخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدراه پشت سر باز بود، اما غرور میبست راه گریز را. افتادم میان حلقهی آتش. گونهی راستم تیر کشید. استخوان پای چپم تیر کشید. پهلوی راستم تیر کشید. لب بالا... شکاف. پهلوی چپم... تیر. استخوان دندهها... درد. زیر چشم راستم... خون. از اعماق وجودم ناگهان قاتلی دوید توی عضلههای دست. چند برگ از این کتاب را اینجا در ... … 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295
در یک خانواده ايرانىخریدنویسنده: محسن یلفانی این کتاب را ببینیدشادفر: بهش گفتم: "پسر جون، به این حرفها گوش نده. اینها یه مشت جفنگیاته. اینها حرفهای چندتا ورق پارهست که یه مشت آدم هوچی و بیوجدان در میآرن. برای بازارگرمی. (...) تو چطور میتونی باور کنی؟ من، مژده مثل دختر خودم بود. برای من همونقدر عزیز بود که تو هستی. مگه ممکنه؟ ما خودمون این کارها رو محکوم ...
چون آوايى از داودخریدنویسنده: تینوش نظمجو این کتاب را ببینید خواندن مزامیر داود به فارسی. خواندن مزامير داود يعنى خواندن شعر، چرا كه اين متون پيش از هر چيز ديگرى شعر هستند. ترجمهی آنان نيز، براى يك اجرای نمايشى، بايد شعرگونه باشد. يك ترجمهی نزديك به دستور زبان عبرى، با رعايت تأكيدها، آهنگها، زبان شاعرانهی متن، دور از قراردادهاى خشك و تصنعى و ترجمههاى پيشين ...
اسبهاى آسمان خاكستر مىبارندخریدنویسنده: نغمه ثمینی این کتاب را ببینیدبدیهی است كه سیاوش كه محكوم به گناه ناكرده است، باید در دل آتش فرود رود و اگر بیگناه باشد سالم از آن بیرون بیاید.سیاوش اسطورهای است كه زندگیای كاملاً تراژیك و غمبار دارد. همین انتخاب خود بهترین زمینه و پتانسیل را فراهم میكند كه با هر نوع نگاهی بتوان به یك متن دراماتیك رسید. نغمه ثمینی هم با متفاوتترین و نوینترین نگاه ...
ماهان کوشیار و چو ضحاک شد بر جهان شهریارخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدمهیار - آری، اما چرا جایی را که یکی پسند کرده بود، دیگری نمیپسندید؟ آیا جز این است که او در آنجا چیزی را میدید که دیگران نمیدیدند؟ و اگر به انجام، همگی اینجا را توافق کردیم، جز این است که همگی در آن چیزی میبینیم؟ چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به ...
انتظار سحرخریدنویسنده: محسن یلفانی این کتاب را ببینیدنوروز - فقط فکر کنم که اگه یه وقت... فردا، پسفردا، یا اصلاً چه میدونم، یه مدتی بعد، یه روزی، یکی پیدا بشه و بیاد اینجا سراغ منو بگیره… فیروز - تو که باز رفتی سر خونهی اولت؟ نوروز - نمیگم که حتماً یکی میآد. ولی بالاخره، من جا و مکانم اینجا بوده. همه هم میدونن. من این قدر اینجا موندهم که دیگه همه عادت ...
همیشه دری باز به دربهدری بودمخریدنویسنده: روجا چمنکار این کتاب را ببینیدکلمات | کلمات تَرکِش بخورند | اصابت کنند به تن سوراخ تاریخمان چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه فیسبوک این نویسنده بزنید.
به آغوش دراز نیخریدنویسنده: سپیده جدیری این کتاب را ببینیدمن آدم ِ خستهکنندهایام | یه شاعر | با چراغایِ روی سَرِش | که حتی نمیتونه روشنشون کُنه. چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت، سری هم به صفحه فیسبوک این کتاب بزنید.
عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشکخریدنویسنده: حسین مرتضائیان آبکنار این کتاب را ببینیدیکی از دژبانها چنگک بزرگی دستش بود و هرجا که کپهای خاک میدید، یا بوتهای که پُرپشت بود، چنگک را فرو میکرد و درمیآورد؛ فرو میکرد و درمیآورد؛ فرو میکرد و گاهی سربازی نعره میزد: «آی!...» و دژبان چنگک را با زور بالا میبرد و سرباز را که توی هوا دست و پا میزد، ...
تمثالخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدمأمور - بذارید یه داستانی رو براتون تعریف کنم. یه بخشنامه اومد که برای جشن سالگرد، همه باید بیان تو رژهی میدان ‹‹نجات ملی››. خب همه رفتند؛ حتا اونایی که اگه دستشون برسه خرخرهی طرفو میجوون. و از همه هم مضحکتر اینکه همدیگه رو زیر دست و پا له میکردند که به رئیسهاشون بگن: ‹‹ببینید ...
وردی که برهها میخوانندخریدنویسنده: رضا قاسمی این کتاب را ببینیدراه پشت سر باز بود، اما غرور میبست راه گریز را. افتادم میان حلقهی آتش. گونهی راستم تیر کشید. استخوان پای چپم تیر کشید. پهلوی راستم تیر کشید. لب بالا... شکاف. پهلوی چپم... تیر. استخوان دندهها... درد. زیر چشم راستم... خون. از اعماق وجودم ناگهان قاتلی دوید توی عضلههای دست. چند برگ از این کتاب را اینجا در ...