ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

آیینه

    روی پیشانی خجسته نجومی عرق نشسته بود و همین که شال ابریشم نقره‌ای را برداشت با آن پیشانی‌اش را خشک کند، به نظرم رسید ‌تراش شانه‌‌هاش از جنس آیینه بودند، که پوستش از زیر رشته‌‌های مو‌های زیتونی بلندش، نور‌‌های چلچراغ را باز می‌تاباند


دوستان‌مان آیینه‌هایمان هستند، حافظه‌هایمان ؛ از آن‌ها چیز زیادی نمی‌خواهیم، فقط این که گاهی گداری این آیینه را برق بیندازند تا بتوانیم خود را در آن بنگریم.