ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

اتفاق

چرا كه انسان‏ نخست مى‏‌ميرد، سپس به دنبال مرگش مى‏‌گردد و سرانجام آن را مى‏‌يابد، برحسب اتفاق، در مسير پرمخاطره نورى به نور ديگر، و به خود مى‏‌گويد: عجب، پس اين بود فقط.  


يه بارمن هیچوقت هیچ ماجراى‏ عاشقانه‏‌اى با مشترى‏‌هاش نداره. براى همین پشت بار هستند، براى اينكه بتونيم باهاشون‏ ساعت‏‌ها حرف بزنيم بدون اينكه اتفاقى بيفته.


اگر تجربه‌ی دوران کودکی را چند باره در فردا تجربه کنم، به هم خواهم ریخت و باور خواهم کرد که همه‌ی اتفاقات دوران کودکی در بزرگسالی در شکل و فرم دیگر، اما محتوای ثابت، تکرار می‌شوند. سخت است زندگی مشترکمان با دنیا که چنین تنشی را تجربه می‌کند.


فردا قرار بود که همه‌ی اتفاق‌ها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمی‌گفت. ديگر نمی‌توانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ اراده‌ای از خودشان نداشتند.


وقتی مُرد، انگار یه‌باره یه باری از دوشم برداشته شد، آره، من که نکشته بودمش، اون خودش مُرد از بس که پیر و فرتوت شده بود، وقتش بود. آره وقتش شده بود. همه‌مون یه موقع وقتمون می‌شه. آدم از چیزی که واسه همه اتفاق می‌افته که نباید بترسه.


لازم نیست اتفاق عجیبی بیافتد که‌ بفهمی‌ روی سکه‌ی شانس نیستی. کافی‌ست حس بدبیاری را درونی کنی، بعد خودش می‌آید، حتا از لابه‌لای مکالمه‌ی‌ دو آدم ناشناس. بیشتر آدم‌ها از این می‌ترسند به‌ جایی برسند که‌ بعداً از خودشان بدشان بیاید. آقای حسینی بیشتر از این می‌ترسد که‌ هرگز نتواند به‌ خودش تبریک بگوید.