ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

اجازه

ما باید قوی‌تر از پدر و مادرهامون باشیم. اونا گذاشتن تا زندگی شکست‌شون بده. سی سال این پله رو بالا و پایین رفتن و هر روز بدبخت‌تر و کوچه بازاری‌تر از روز قبل شده‌ن. اما ما به خودمون اجازه نمی‌دیم که این محیط سوارمون بشه. نه ! برای اینکه از اینجا می‌ریم...


پنجره‌ی‌ اتاق‌خواب‌ را بسته‌ بودیم‌ تا‌ صدای‌ نفس‌نفس‌ پیوسته‌ و ناله‌های‌ خوش هماغوشی‌ بیرون نرود. بعد، تا ملكتاج‌ پنجره را بازکرد، اتاق پر شد از بو‌ی محبوبه‌های‌ شب كه‌ بی صبرانه پشت شیشه منتظر بود تا اجازه‌ی ورود پیدا کند.


وقتی در اتاق‌خواب یک پشه پرواز کند، بهتر است به او اجازه دهی که با خیال راحت روی قسمتی از بدن بنشیند و خون بمکد. اگر مزاحم کارش شوی، برای سیر شدن بیش از یک جا را خواهد گزید.


ماریا که‌ رفت، راه‌ افتادم دنبال عقده‌هایم و کارهای به‌ قول او الکی. تا وقتی که‌ بود اجازه‌ نمی‌داد، اصلاً نمی‌شد. روزهای اول به‌ پاساژها و خیابان‌ها می‌رفتم. خسته‌ که‌ می‌شدم به‌ کافی‌شاپ، یا کافی‌نت. اوایل با چهل و هشت سال سن و با این قیافه‌ی جامانده‌ در بیست سال قبل، کمی عجیب بود. بعد به‌ خودم گفتم دنیا خیلی چیزهای عجیب‌تر به‌ من نشان داده‌ است. بگذار من هم یک چیز عجیب نشانش بدهم، در ضمن همه‌ به‌ همه‌ چیز عادت می‌کنند مثل من که‌ به‌ ماریا عادت کرده‌ بودم.