بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
اشک
دو لالهی سرخ میسابم بر سپیدی موهام | بوی بوسه میآید از گلویم | بیرون میزند از لبم | بوق ممتد اشک | دلم دلم دلم.
فراموش کرده بودم | آستین امروز | اشکهای دیروز را | پاک نمیکند
شاید در آینده نسبتی برای سرعت لغزش اشکها از گونه تا زمین یافت شود.
هر چیز باارزششده به دست ما آدمها، روزی ارزش خود را از دست خواهد داد. نه همهی آنها، همهی چیزهایی که پشتشان اشک، چشمه بود.
آری، ماتم نمیماند، از بین میرود: این را میدانیم _ اما از غدههای اشک بپرس ببین اشک افشاندن را از یاد بردهاند.
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد!
(اشک، اندوه، باید، تن، حرکت، خشک، دفتر، دیگر، زندگی، شروع، فکر، ورق، گریه)
کاشا که جهان را چنین نومیدیای نبود | و هر سر انجامی | به نافرجامیِ خویش اشک نمیباخت.