بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
امید
تراژدی پاک است و آرامبخش، و اطمینان میبخشد... در درام، با وجود این خائنان، بدذاتانِ ستیزهجو، بیگناهان مظلوم، انتقامجویان و بارقههای امید، مُردن مثل حادثهای هولناک است. (...) تراژدی آرامشبخش است، چون دیگر میدانیم هیچ امیدی وجود ندارد، این امید کثافت.
ما از اون آدمهایی هستیم که مسائل رو تا آخر مطرح میکنن، تا اونجایی که دیگه کوچکترین امیدی زنده نمونه، حتی یه امید کوچیک که خفه نکرده باشیم. ما از اون آدمهایی هستیم که هرجا به این امید شما، امید عزیز شما، امید کثافت شما بربخوریم، میپریم روش و خفهش میکنیم !
بهتره همهمون با هم حافظههامون رو پاک كنيم. بهتره همينجا جلوى تماشاچىها اين کار رو بكنيم. خيلى مهمه كه آدم حافظهش رو با نظم و بدون امید از دست بده...
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
من ناشر بدى هستم چون از کتاب متنفرم. راستش از نثر متنفرم. يا راست راستش، از نثر معاصر، رمانهاى امروزى، رمان اول، و بعدش رمان بعدى، اين همه امید و احساسات كه بايد ارزيابى كنم...
روحیهی صوفیگرایی توأم با انفعال و ناامیدی، بیاعتمادی شدید به یکدیگر و به خصوص به قدرتهای خارجی، مخفیکاری و گرایش به فرصتطلبی تا حد زیادی نتیجهی حملهی مغول است که نسل به نسل تا امروز منتقل شده است.
(اعتماد، امروز، امید، انفعال، حمله، روحیه، زیاد، شدید، صوفی، فرصت، قدرت، مخفی، منتقل، نتیجه، نسل)
همهی بدبختیها را در جعبهای به نام امید پر کردهاند. اگر همه چیز سرِ جایش بود، چه نیازی به امید بود. امید اولین داشتهی آدمها بود در هجرتشان به زمین. چیزی میلنگد وقتی امیدوار زندگی میکنیم.
(آدم، امید، امیدوار، اولین، بدبختی، جا، جعبه، زمین، زندگی، نام، نیاز، هجرت، همه، پر، چیز)
آنچه غمانگیز است در عشق این است که نه تنها عمر عشق محدود است، بلکه ناامیدیهای عاشقانه هم زود فراموش میشوند...
اگر خدا وجود دارد امیدوارم انقدر بیکار نباشد که به گوشت خوک خوردن یا مشروب نوشیدن من گیر بدهد.
من فکر میکنم که امید هم یه روزی میمیره، تا حالا به مردنش فکر نکردم، حالا که لُخته، حالا که این شکلی مثل یک مجسمهی خوشتراش جلوی آینهی میزتوالت من ایستاده و نوشیدنیها رو با هم قاطی میکنه، چرا به مُردنش فکر میکنم؟
اُرهان مراد آری بورنو: تا دنيا دنياست، | اميد نونِ فقيراست | بخور محمد، | بخور.