بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
باور
وقتی کتابت را ورق زدی | آرام سرود میخواندی | تا باور کنی | زندهای
هر چقدر تمدن پیشرفت کند، سرعت آدمها هم بیشتر میشود. برای باور این مسئله کافیست نگاهی بیندازید به راه رفتن شهروندان تهرانی. و مقایسهشان کنید با شهروندان دیگر شهرها.
برای باور بودن، نیازمندیم به خاطرههایی که در ذهن دیگران داریم.
میدانستم اگر بعد از تولد او، تو را، همهی زندگی را، از دست میدادم، باور کن که همآغوشی را ادامه نمیدادم و پَسَت میزدم. باشد که از من دلگیر میشدی و هیچوقت نمیتوانستم توضیحی برای رفتارم داشته باشم. پست میزدم.
حقایق را اغلب نمیتوان دید و باور کرد، چون خیلی حقیقیاند و ما چندان تربیت نشدهایم برای درک این واژهی اتفاقساز.
اگر تجربهی دوران کودکی را چند باره در فردا تجربه کنم، به هم خواهم ریخت و باور خواهم کرد که همهی اتفاقات دوران کودکی در بزرگسالی در شکل و فرم دیگر، اما محتوای ثابت، تکرار میشوند. سخت است زندگی مشترکمان با دنیا که چنین تنشی را تجربه میکند.
(اتفاق، باور، بزرگ، تجربه، تنش، تکرار، ثابت، دنیا، دوران، زندگی، سخت، شکل، فردا، فرم، محتوا، مشترک، همه، کودک)
کودکی چه چیزی دارد که هرگز شما را رها نمیکند، حتی وقتی چنان درهم شکستهاید که به سختی میشود باور کرد زمانی کودک بودهاید؟
جنگجویان با کمان ِابرویت به جنگ باورها میروند | و در افق نگاهت ترک تازی میکنند