بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بستر
چه سود که زن باشی و مُرده باشی. امروز بگو همبستر شوم با شیطان. میشوم. حتی اگر شیطان نرهمردی باشد که باید به آیین بُکُشم او را.
صدای شکستن... میشکند اَنار...میجهد خون اَنار...حبّههای سرخ میچرخند در هوا... مینشینند حبّهها... مینشیند خون اَنار... بستر گلگون... حریر پیراهن گلگون... حبّهها مانده روی بستری سپید...سرخ... سرخ... سرخ... بادی خاموش میکند روشنایی شمعها...
محمد چرمشیر | روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت
(باد، بادی، بستر، حریر، خون، روشنایی، سرخ، شمع، شکستن، صدا، ماندن، مانده، گلگون)
(باد، بادی، بستر، حریر، خون، روشنایی، سرخ، شمع، شکستن، صدا، ماندن، مانده، گلگون)
میبینم، زاده میشوند بر بسترم کودکانی فربه و خندانلب، از مادرانی سر بُریده و پارهتن. و میبینم همخوابهام بر بسترم با مُردگانی زره پوشیده و خود بر سر، زیر سایهای از هزاران گُرز و شمشیر و خنجر...
محمد چرمشیر | روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت
(بستر، خنجر، خندان، خنده، دیدن، سایه، سر، شمشیر، مادر، مُرده، مُردگان، همخوابه، کودک، گرز)
(بستر، خنجر، خندان، خنده، دیدن، سایه، سر، شمشیر، مادر، مُرده، مُردگان، همخوابه، کودک، گرز)
و چه عبارتِ تلخی است زیستن | به هنگامی که سرزمینات در میانِ آوازِ دیوارها | پا به بسترِ ماه میکشد.