بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بلند
لطفاً مرا ببوس | میخواهم با صدای بلند | شیهه بِکِشَم.
روی پیشانی خجسته نجومی عرق نشسته بود و همین که شال ابریشم نقرهای را برداشت با آن پیشانیاش را خشک کند، به نظرم رسید تراش شانههاش از جنس آیینه بودند، که پوستش از زیر رشتههای موهای زیتونی بلندش، نورهای چلچراغ را باز میتاباند
(آیینه، ابریشم، بلند، تراش، جنس، خجسته، خشک، رشته، زیتون، شال، شانه، مو، نجوم، نقره، نور، پیشانی، چلچراغ)
کاش میتوانستم به قدری بلند گریه کنم که شادی بیدار شود.
خوبیِ خانهها این است که با آدمها گرم میشوند و یا سرد.
صدايم را بلند كردم. نمىخواستم صدايم را بلند كنم. دلم برايش مىسوخت. بدجورى فلكزده شده بود. نمىدانم چرا آدم در مقابل فلكزدهها صدايش را بلند مىكند. دست خود آدم نيست.
میدانم در چه سرزمینی و در چه شهری زن شدی. میدانم هر بار دلم خواسته موهای بلند و زیبایت را بر زمینهی خاکستری شهر داراب ببینم تا تو رنگ بپاشی بر این شهر، نشده است، ندیدهام.
وقتی زن گرفتم میتواند از پنجرهی دود گرفتهی خانه به سوت ممتد و بلند کشتیها گوش کند و بخار شیری رنگشان را ببیند که به طرف ابرهای بزرگ میروند. به زنم یاد خواهم داد که شهر بزرگ ابر بزرگ میخواهد.
(ابر، بخار، بزرگ، بلند، خانه، دود، رنگ، زن، سوت، شهر، ممتد، پنجره، کشتی، گوش)