بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بو
بذارین بچههاتون، مثه یه اسب، خوب از پستون مادرهاشون شیر بخورن، اما نذارین بوی مادرهاشون رو بگیرن.
اینا با بوی من معاشقه میکنن، با سایهام ، با نفسم، با ضربان قلبم. تا یه چیزی میگم، فوری با حرفام جفتگیری میکنن... اگه خودمو تو آینه نگاه کنم با تصویرم معاشقه میکنن.
(آینه، بو، تصویر، خودم، سایه، ضربان، قلب، معاشقه، نفس، نگاه، گفتن)
یه وقتهایی میشه، دون میکله، همین جور که نشستم، بوی تنش میپیچه توی کلهم. انگار هزار تا گاو رو ول کرده باشن توی سینهام. طاقت نمیآرم. نفسزنون میرم تا خونه. از خودم میپرسم : اون هزار تا گاو توی دل یرما هم خودشون رو به در و دیوار میکوبن یا نه؟
دو لالهی سرخ میسابم بر سپیدی موهام | بوی بوسه میآید از گلویم | بیرون میزند از لبم | بوق ممتد اشک | دلم دلم دلم.
خلیج باردار زیر موهای حلقه حلقهی روسپی من | بدون مجوز رسمی به دنیا میآیم | بالا میآورم بچههایم را | به دندان میگیرم | بو میکنم | ولگردیام را به حساب دیوانگی نه،| نگذارید این سگ خوابهایم را بدزدد
(باردار، بو، بچه، حلقه، خلیج، خواب، دندان، دنیا، دیوانه، روسپی، سگ، مو)
پنجرهی اتاقخواب را بسته بودیم تا صدای نفسنفس پیوسته و نالههای خوش هماغوشی بیرون نرود. بعد، تا ملكتاج پنجره را بازکرد، اتاق پر شد از بوی محبوبههای شب كه بی صبرانه پشت شیشه منتظر بود تا اجازهی ورود پیدا کند.
(اتاق، اجازه، بسته، بو، بیرون، خوش، شب، شیشه، صبر، صدا، محبوبه، منتظر، ناله، نفس، ورود، پشت، پنجره، پیدا، پیوسته)
من هم كه از كونياك متنفرم... بوى گند ادبیات مدرن رو مىده.
راستی که بوی حقوق بشر اروپایی | چقدر با بوی حقوق بشر ایرانی | فرق میکند | به خاطر نفت!
مادر به زنهای عمارت میگفت وقتی باد کلاف توی دل و کمرم میپیچد، فکر میکنم حتماً خواهم مرد، همین که دست خاله را میگیرم، درد آرام میگیرد. دست خالهام شفاست. بوی مادرم را میدهد.
دلم میخواهد از خواب که بیدار میشوم هیچ بویی نیاید و هیچ دستی نباشد که لمسم کند و هیچ لبی نخواهد که دهانم را ببوسد.
بوی عطرِ فرانسوی دارند دختران برهنهی وطنی
بوی چوبِ سوخته حتماً قدیمیترین بوی زمین است، کهنهترین بویی است که انسان و حیات هنوز به خاطر دارند.
یادم میآید از صد قدمیِ «قهوه سِت»، نرسیده به میدان فردوسی، که رد میشدیم، بوی قهوه مستمان میکرد.
پیش از دیدنش گمان نمیکردم از آن تاریکی، از آن همه ابهام و ندانستن من؛ از او و از تنش عطر اقاقیا بیاید. بو کردم تا در خاطرم خوب بماند و خوب به حافظهام بسپارمش. نفس کشیدمش از ابتدای تنش، از انگشتهای پاهایش تا پیشانیاَش و دوباره و چندباره، تا آنجا که به درونش میرسید.
(ابهام، اقاقیا، انگشت، بو، تاریکی، تن، حافظه، خاطر، درون، دیدن، عطر، نفس، پیشانی، گمان)
چند تار مو هم ریختم رو پیشونیام. روژلب صورتی رو که بوی بدی میده، زدم به لبهام. با نوک انگشتام کمی از روژ رو برداشتم و کشیدم به گونههام. شدم عین ماه.
- 1
- 2