بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بیانصافی
در خشنترین لحظات، ناگهانیترین لحظات زندگی، همیشه به نظر متعجب میآمد، متعجب، آری، واژهی دیگری پیدا نمیکنم، متعجب، در نهایت تعجب، و تعجب برای او همیشه ابراز بیانصافی بود، ابراز کشف بیانصافی.
ژان لوک لاگارس | در خانهام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید
(بیانصافی، تعجب، لحظات، متعجب، کشف)
(بیانصافی، تعجب، لحظات، متعجب، کشف)
آغاز عاشق شدن همیشه به همین صورت است، حتا با همین نشانههاست که میتوان به وجود عشق تازهپاگرفته پی برد: از بیانصافییی که با خود میآورد، یا از یاد بردن ناگهانی همهچیز و همهکس.