بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بیگناه
دیگران، دوستهات، شاگردات، خواهرات، و تمام این آدمهای بیگناه کشته میشن... دهتا دهتا، هزارتا هزارتا... زیر دوشهایی که ازشون به جای آب، گاز مرگآور بیرون میاد و برادرها جسد برادرشون رو جمع مىكنن و مىريزن توى خاكريز. حتى نازىها از چربىهاشون صابون درست مىكنن، مىدونين؟ عجيبه، مگه نه؟ آدم چهجورى مىتونه ماتحتش رو با اون چيزى كه ازش متنفره بشوره؟
اریک امانوئل اشمیت | مهمان ناخوانده
(آب، آدم، برادر، بیرون، بیگناه، جسد، خاکریز، خواهر، دوست، ديگران، شاگرد، صابون، ماتحت، متنفر، مرگ، مرگآور، نازی، کشته، گاز، گناه)
(آب، آدم، برادر، بیرون، بیگناه، جسد، خاکریز، خواهر، دوست، ديگران، شاگرد، صابون، ماتحت، متنفر، مرگ، مرگآور، نازی، کشته، گاز، گناه)