بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تاریک
خط راستى كه، قرار بود مرا از يك جاى روشن به جاى روشن ديگرى ببرد، بهخاطر شما خمیده مىشود و هزارتوىِ تاريكى در سرزمينى تاریک كه در آن، من سردرگم شدهام.
برنار ماری کلتس | در خلوت مزارع پنبه
(بردن، تاریکی، تاریک، خط، خمیده، دیگری، راست، روشن، سردرگم، سرزمین، قرار، هزارتو)
(بردن، تاریکی، تاریک، خط، خمیده، دیگری، راست، روشن، سردرگم، سرزمین، قرار، هزارتو)
من کشور خودم را دوست دارم. هیچوقت دلم نمیخواست جای دیگری بروم. اگر میرفتم خوشیهای ظاهری زندگیام بیشتر میشد اما دلم میخواست همین زندگی تنگ و تاریک و کوچک را داشته باشم و بتوانم کار خودم را بکنم. چون فکر میکنم همه کسانی که رفتند غیرمستقیم عقیم شدند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
نیلوفر دهنی | کجا مینویسم
(تاریک، تنگ، جمال میرصادقی، خوشی، دلم، دوستداشتن، دیگری، زندگی، ظاهر، عقیم، غیرمستقیم، فکر، کار، کشور، کوچک)
(تاریک، تنگ، جمال میرصادقی، خوشی، دلم، دوستداشتن، دیگری، زندگی، ظاهر، عقیم، غیرمستقیم، فکر، کار، کشور، کوچک)