بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تخت
دیشب خوابهای عجیبی دیدم. توی اتاقی که دیوار نداشت محبوس بودم. جرات نمیکردم تکون بخورم. وایساده بودم. سیاهی محاصرهام کرده بود. پشت سرم یه تخت بود که یه ملافهی سفید پوشونده بودش. روی تخت یه بال کبوتر بود. همون وقت اون اومد.
آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده
(اتاق، بال، تخت، تکون، جرات، خواب، دیشب، دیوار، سر، سفید، سیاهی، عجیب، محاصره، محبوس، ملافه، وقت، کبوتر)
(اتاق، بال، تخت، تکون، جرات، خواب، دیشب، دیوار، سر، سفید، سیاهی، عجیب، محاصره، محبوس، ملافه، وقت، کبوتر)
چرا هيچ خلوت عاشقانهای خلوت نيست، ازدحام جمعيت است در تختخوابی دونفره؟
فعلاً از آنهاییست که ازدواج با مردی مهم و قابل اعتماد تقریباً تمام فکرش را مشغول کرده. زندگی بین آشپزخانه و تختخواب. آن طور که در تختخواب جندگی کند و در آشپزخانه آشپزی.
شده خوابیده باشی تخت را | در موشمُردگیِ دروغی که گلویاش سخت گرفته در تلفنهای عمومی؟