اینجا | تنها صدایی که می‌آید | نوازش است

چرا كه تنها مى‏‌توان دردهايى را تحمیل كرد كه خود مى‏‌توانيم تحمل كنيم، و تنها از دردهايى‏ هراسانيم كه خود قادر به تحميلشان نيستيم.

هرچه را از اين‌سو بافته‌ايم از آن‌سو پنبه می‌کنيم تا از نو دست به کار شويم، تا به ياد نياوريم که به طرز مرگباری تنهائيم...

من به گایتری گفتم همان‌طور که دست‌هایت در رقص تکثیر می‌شوند، شلاق هم در رقصش بر پوست شانه‌هایم تکثیر می‌شود. همان‌طور که تو در هر جایی نمی‌رقصی، شلاق هم هر جایی نمی‌رقصد. تنها در جایی مثل شانه‌های من می‌رقصد.

نه. تنها نیست چون با دختری که دوستش دارد نیست. تنهاست چون هیچ کسی را ندارد تا برایش از آن دختر بگوید.

تو برای روشن کردن آمده‏یی، برای روشنایی. شاید هم به همین خاطر است که شمع را می‏کشی و شبپره‏ها را می‏پرانی که تنها مشغول تو باشم.

آدمیزاد تنها به خودش وفادار است و بس..