بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تنگ
من کشور خودم را دوست دارم. هیچوقت دلم نمیخواست جای دیگری بروم. اگر میرفتم خوشیهای ظاهری زندگیام بیشتر میشد اما دلم میخواست همین زندگی تنگ و تاریک و کوچک را داشته باشم و بتوانم کار خودم را بکنم. چون فکر میکنم همه کسانی که رفتند غیرمستقیم عقیم شدند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
نیلوفر دهنی | کجا مینویسم
(تاریک، تنگ، جمال میرصادقی، خوشی، دلم، دوستداشتن، دیگری، زندگی، ظاهر، عقیم، غیرمستقیم، فکر، کار، کشور، کوچک)
(تاریک، تنگ، جمال میرصادقی، خوشی، دلم، دوستداشتن، دیگری، زندگی، ظاهر، عقیم، غیرمستقیم، فکر، کار، کشور، کوچک)
میگویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج! میگویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریـچهی تنگ متحمل میشود، چنان شـدید است که کـودک، ترجـیح میدهد رنجِ زاده شـدن را برای همــیشه از یاد ببرد...!
رضا قاسمی | همنوایی شبانه ارکستر چوبها
(بدن، تنگ، دفاع، رنج، شدید، طبیعی، عبور، فراموشی، نوزاد، همیشه، کودک، یاد)
(بدن، تنگ، دفاع، رنج، شدید، طبیعی، عبور، فراموشی، نوزاد، همیشه، کودک، یاد)
وقتی میگویم: دیگر به سراغم نیا! فکر نکن که فراموشت کردهام یا دیگر دوستت ندارم، نه، من فقط فهمیدم: وقتی دلت با من نیست بودنت مشکلی را حل نمیکند، تنها دلتنگترم میکند.