ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

حافظه

بهتره همه‏‌مون با هم حافظه‏‌هامون رو پاک كنيم. بهتره همين‏‌جا جلوى تماشاچى‏‌ها اين کار رو بكنيم. خيلى مهمه كه آدم حافظه‏‌ش رو با نظم و بدون امید از دست بده...


پیش از دیدنش‌ گمان نمی‌کردم از آن تاریکی، از آن همه ابهام و ندانستن من؛ از او و از تنش عطر اقاقیا بیاید. بو کردم تا در خاطرم خوب بماند و خوب به حافظه‌ام بسپارمش. نفس کشیدمش از ابتدای تنش، از انگشت‌های پاهایش تا پیشانی‌اَش و دوباره و چندباره، تا آنجا که به درونش می‌رسید.


آن روز اولین بار بود که دانستم میان دو تن باید مکالمه باشد، یک جور شاعرانگی اندام‌هاست و قرار نیست کلمه خطابه‌وار بریزد بر اندام دیگری. می‌خواستم بدانم تن تو چه کلماتی به من می‌بخشد. دیگر دانسته ‌بودم چطور باید جز به‌ جز کشفت کنم و بفرستمت به حافظه‌ی اندام‌هایم، تا انگشت کوچک دستم و حتا تاری از موهایم هم تو را در خودشان ثبت کرده ‌باشند.


دوستان‌مان آیینه‌هایمان هستند، حافظه‌هایمان ؛ از آن‌ها چیز زیادی نمی‌خواهیم، فقط این که گاهی گداری این آیینه را برق بیندازند تا بتوانیم خود را در آن بنگریم.