بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
حرکت
حرکاتش را به یاد میآری، صدایش را، رقصیدنش را، هر چند پیوسته به خود میگویی که او آن جا نبوده.
از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟
آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده
(اتفاق، حرکت، دنیا، دور، شکستن، شیشه، مردم، مصنوعی، نقاشی، پشت، پنجره)
(اتفاق، حرکت، دنیا، دور، شکستن، شیشه، مردم، مصنوعی، نقاشی، پشت، پنجره)
تو عادت داری در انتظار دلپذیر و دائمی هرگونه آیندهای باشی؛ اما من فکر میکنم ما داریم یک حرکت سریع، به یک معلوم نامعلوم رو تجربه میکنیم و همهی سرخوشی و شادی فعلیمون هم تو همینه...
نگاه که نمیتواند بدون حرکت صاحبش به دنبال کسی برود یا در بستهای را باز کند و همچنان خیره شود به او.
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد!
آنا گاوالدا | من او را دوست داشتم
(اشک، اندوه، باید، تن، حرکت، خشک، دفتر، دیگر، زندگی، شروع، فکر، ورق، گریه)
(اشک، اندوه، باید، تن، حرکت، خشک، دفتر، دیگر، زندگی، شروع، فکر، ورق، گریه)