بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خاموش
ساكت ماندم خاموش | گسيخته از سعادت | دردم كه نتوانم لمسش كنم
دعايم را بشنو آدونای | و فريادم گوش كن | گريههايم | نه خاموش نمان | چرا كه من به تو بيگانهام چون همه پدرانم
گاهی آب از سرم میگذرد. خاموش مینشینم، به اطرافم مینگرم و آبی را که مدتهاست از سر گذراندهام دوباره از سر میگذرانم
دستهای زن در موهایم فرو رفت و بعد آرام زمزمه کرد در گوشم که نترس باز کن و رها کن مرا و زمزمهاش توان داد به دستهایم و رها شدند پرندههای خاموش تنش.
بیشتر از آبشار دلم میخواهد یک دشت بزرگ بکشم پر از شقایق پر از بوتههای گلهای وحشی. اما نمیدانم چرا هر وقت این دشت را کشیدهام، دورتادورش را سیم خاردار کشیدهام. انگار چیزی همیشه آن دشت فراخ را از تو میگیرد. و تو خاموش و رام نگاه میکنی و حسرت میخوری.
نسیم خلیلی | خواب پروانه ای بر لب های تفنگ
(آبشار، برسیم، بزرگ، بوته، حسرت، خاموش، دشت، شقایق، فراخ، گل)
(آبشار، برسیم، بزرگ، بوته، حسرت، خاموش، دشت، شقایق، فراخ، گل)