بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خانه
یه وقتهایی میشه، دون میکله، همین جور که نشستم، بوی تنش میپیچه توی کلهم. انگار هزار تا گاو رو ول کرده باشن توی سینهام. طاقت نمیآرم. نفسزنون میرم تا خونه. از خودم میپرسم : اون هزار تا گاو توی دل یرما هم خودشون رو به در و دیوار میکوبن یا نه؟
و هنگامی كه من فریاد مىزنم و گریه مىكنم، خانه خالىست. هیچکس صداى مرا نمىشنود. و دنیا همين خانهی خالىست كه در آن وقتى صدا مىزنيم هیچکس پاسخ نمىدهد.
(خالی، خانه، دنیا، شنیدن، صدا، فریاد، همین، هنگامی، هیچکس، پاسخ، گریه)
چند روز ديگه من و زن و بچههام، چمدونها و اسباب و اثاثيهمون رو مىبنديم و توى جادهها آواره و سرگردون مىشيم. خونه به دوش مىشيم. فكر كنم یهودی بودن يعنى همين...
(آواره، اثاثیه، اسباب، بچه، جاده، خانه، خونه، دوش، روز، زن، سرگردان، سرگردون، همين، چمدان، چمدون، یهودی)
اما اگر مرگ خانه کرده باشد در رگ و ريشهات؟ در عمق هستیات؟
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
ستون | هر چند استوار | خانه | سرانجام فرو میریزد | صداها | سرانجام به سکوت ختم میشوند | و سایهها | به درون اشیا باز میگردند
فعلاً از آنهاییست که ازدواج با مردی مهم و قابل اعتماد تقریباً تمام فکرش را مشغول کرده. زندگی بین آشپزخانه و تختخواب. آن طور که در تختخواب جندگی کند و در آشپزخانه آشپزی.
وقتی خانه شلوغ میشد از مهمان، به حیاط میآمد و فکر میکرد. به خودش. سیگار هم میکشید که اگر کسی درِ بستهی اتاق پذیرایی را باز میکرد و میپرسید چرا اینجا نشسته، بگوید دارم سیگار میکشم. نمیشود که به کسی گفت دارم فکر میکنم. مضحک به نظر میرسد.
من به تازگی دریافتهام - و این را در خواب فهمیدم - که به خاطر یک انسان تازه که جور دیگری مرا صدا کند و هرم سوزان نفسهایش زیر گلویم را بیشرمانه بسوزاند، حاضرم این خانه، این شوهر، این بچه و باغ بزرگ پشت قبالهام را برای همیشه ترک کنم.
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
حالا فکر میکنم که هر چیزی میتواند عادت شود. حتا کتک خوردن. حتا رانده شدن از خانهی خود. حتا برخلاف فکرهای سرسختانهی گذشتهی خود عمل کردن
خواب تو سنگین است یا تحمل من شکننده؟ خانه ما را فریاد میزند.
خوبیِ خانهها این است که با آدمها گرم میشوند و یا سرد.
تلویزیون را روشن کردم. سکوت خانه نشکست. سکوت خانه از با هم بودنمان میشکست، نه با تماشای دروغهای قابشده.
صدای فلوت در خانه باقی مانده بود. صدای فلوتت را با خانه یکجا فروختم.
وقتی در شهر زندگی میکنیم، نمیتوانیم برای این آدمها چیزی برای خواندنشان ننویسیم یا برایشان طرح یک خانه نکشیم. این را همیشه وقتی از دستش پر خشم میشدم میگفتی تا آرامم کنی.
- 1
- 2