 | بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |  |
خشک
اینجا همه چی زود کهنه و فرسوده میشه، زنها از همه چی زودتر. اینجا همه چی زود سخت و زُمُخت و خشک میشه، مردها از همه چی زودتر...
عروسکهای من بزرگ شدند | با سینههای خشک و شیری سیاه و شیارِ خونی که رانهایشان را سوزاند
دود سیگار را با بازدمی از بینی بیرون دادم و او را از پشت لفاف این مه نگاه کردم. بی‌حالت و مصمم نشسته بود، نمای تمام عیار درخت خشکی که نوازش هیچ بادی را حس نمی‌کند.
(بادی، بی‌حالت، تمام، حس، خشک، درخت، دود، سیگار، لفاف، مه، نوازش، نگاه، هیچ، پشت)
گوشهایم نمیشنود. چشمهایم نمیبیند و در کاسهی سرم سکوت خشک برهوتیست که باد گهگاه غبار آن را پراکنده میکند.
(باد، برهوت، خشک، دیدن، سر، سکوت، شنیدن، غبار، پراکنده، چشم، کاسه، گوش)
روی پیشانی خجسته نجومی عرق نشسته بود و همین که شال ابریشم نقره‌ای را برداشت با آن پیشانی‌اش را خشک کند، به نظرم رسید تراش شانه‌‌هاش از جنس آیینه بودند، که پوستش از زیر رشته‌‌های مو‌های زیتونی بلندش، نور‌‌های چلچراغ را باز می‌تاباند
(آیینه، ابریشم، بلند، تراش، جنس، خجسته، خشک، رشته، زیتون، شال، شانه، مو، نجوم، نقره، نور، پیشانی، چلچراغ)
خشک شدن و افتادنِ برگهای درختان بیهیچ دلیلی غمآور است.
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پا‌ها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد!
(اشک، اندوه، باید، تن، حرکت، خشک، دفتر، دیگر، زندگی، شروع، فکر، ورق، گریه)