بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خوب
بذارین بچههاتون، مثه یه اسب، خوب از پستون مادرهاشون شیر بخورن، اما نذارین بوی مادرهاشون رو بگیرن.
نه، نمیشه گفت خوبم. ولی بدتر هم نیستم. در واقع بهتر از قبلم. کور شدنم تلنگر خیلی خوبی بود. اگه می تونستم کر و لال هم بشم یه راست تا صد سالگی میرفتم.
پسر خوبییه... تنها مشکلش اینه که همزمان چند جا پیداش میشه.
پیشنهاد من برای پرسه زدن در خیابانها و پیدا کردن راه حل خوبی برای زندگی، تبدیل به راه حلی خوبی برای فراموشی آن شد.
خیلی بده که فقط تو غربت همو دوست داریم ولی اشکال نداره همینم خوبه.
هيچكسى براى زندگيش خوابهاى خوب نديده بود. هيچكسى روى گهوارهش خم نشده بود تا براش پیروزی و درخشش و عشقهاى زیبا آرزو كنه. ديوانهها هميشه بچههايى هستن كه هيچكسى براشون خواب خوب نديده.
(آرزو، بچه، خم، خواب، خوب، درخشش، دیوانه، زندگی، زیبا، عشق، هميشه، هیچ، هیچکس، پیروز، پیروزی، گهواره)
خوب نگاه كردم چهجورى قهوهش رو مىخوره. جرعههاش رو آروم بالا مىكشيد، با سماجت، مثل يه حيوونى كه طعمهش رو با ولع مىخوره و بعدش خونش رو با وجد مىنوشه.
(آرام، آروم، بالا، جرعه، حیوان، حیوون، خوب، خوردن، خون، سماجت، طعمه، قهوه، نوشیدن، نگاه، وجد، ولع)
د آدم خوبیست. چون اگر قرار باشد که با کسی دست بدهد، پاشنهی کفشش را با دست چپ ور میکشد. او برای انجام این کار نیازی به وجود چشمهایی که مواظبش باشند ندارد. او این کار را انجام میدهد چون آدم خوبیست. هر چند خودش ربط زیادی بین این دو مقوله نمیبیند.
د آدم خوبیست. چون حتی در خیالش هم دروغ نمیگوید، حتی به خودش. وقتی در تاکسی نشسته و به سمت آ میرود، روندِ سکس را مرور میکند. هیچ لحظه آلتش را از چیزی که هست بزرگتر در نظر نگرفته. و وقتی آ در خیالش به او میگوید «کیر گندهتُ بکن تو کس کوچولوم»، کیرش میخوابد از دروغی که در خاطرش است.
(آدم، آلت، بزرگ، تاکسی، حتی، خوب، خود، خیال، دروغ، سکس، شب مورد نظر، لحظه، مرور، نظر)
سرخوشم. سرخوش و خوب. میتونم به جای همهی اونایی که خوب نیستن خوب باشم حالا. ولی یه غم نازکِ گیر، باهامه هر وقت سرخوشیم اوج میگیره.
به بدبختی عادت کردن بزرگترین مانع برای درک لحظات خوب دیگری است.
انسان خوشبخت تنها به این دلیل احساس خوبی دارد که انسان سیهبخت بار سنگین و کمرشکنش را در سکوت به دوش میکشد. بدون این سکوت، این خوشبختی امکانپذیر نیست.
دیگران شاید چشم و موی قهوهای و رنگ گندمی را نشانهی غریبهگیاش بدانند. خودش هم گاهی همین فکر را میکند. با این همه اگر دیگران ندانند، خودش خوب میداند که جای دیگر و وقت دیگر هم خودی نبوده. شاید هیچوقت، نه که فقط با دیگران، که با خودِ خودش هم خودی نبوده.
میگوید تو توی صورتت یک روراستی داری که به شیرینی میزند، و این خودش خیلی خوب است، مگر نه!؟ فقط دلم به حال حرفی که زده میسوزد و جوابی ندارم. به نظرم زیادی بیعرضهام و اسمش شیرینی نیست.
- 1
- 2