بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خیال
زن مثه اسبه. اسبت رو دوست داشته باش، اما نه اونقدر که خیال کنه هرجا دلش خواست، میتونه تو رو ببره...
وقتِ دنیا اومدن بچههاتون فریاد بزنین. بذارین مردهاتون تا اونجایی که میشه بترسن. بذارین خیال کنن بزرگترین گناه دنیا رو کردن وقتی از شما بچههایی برای خودشون خواستن، اما خودتون از این درد لذت ببرین. به خودتون بگین اگه ده بار دیگه این درد باشه، باز سراغ این درد میآم. اما نذارین مردهاتون این رو بفهمن. بذارین مردهاتون خیال کُنن فقط به خاطر اونهاست که این درد رو بازم تحمل میکنین، حتی اگه ده بار دیگهام باشه.
چهگونه یک خیالباف مثل تو میتواند زیبایی یک شمشیر از غلاف کشیده را درک کند؟
دلم میخواد یه مدتی همینجور بیخیال، برای خودم زندگی کنم. فقط برای خودم - حتی به خودم هم فکر نکنم - همین جور بیفکر. بدون اینکه منتظر چیزی باشم - یا منتظر کسی…
د آدم خوبیست. چون حتی در خیالش هم دروغ نمیگوید، حتی به خودش. وقتی در تاکسی نشسته و به سمت آ میرود، روندِ سکس را مرور میکند. هیچ لحظه آلتش را از چیزی که هست بزرگتر در نظر نگرفته. و وقتی آ در خیالش به او میگوید «کیر گندهتُ بکن تو کس کوچولوم»، کیرش میخوابد از دروغی که در خاطرش است.
(آدم، آلت، بزرگ، تاکسی، حتی، خوب، خود، خیال، دروغ، سکس، شب مورد نظر، لحظه، مرور، نظر)
بالاتر | سبک | در آسمان خیالم | در بالونی که | ساختهام | با پردهی گوشم | در آن | از آهم | میدمم | و دیگر | هیچ نمیشنوم