بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خیس
نذارین زنهاتون نگاه کنن به چشمهایی، به لبهایی. حسود باشین به آهی که زنهاتون شاید بکشن... زنها مثه بارونن. خیس میکنن هرجا رو که بهش میبارن.
کجای دریا نشتی دارد | که تمام رابطههای من عاشقانه میشوند | خیس میشوند و به دریا میرسند
فرودگاه یخ زد | تو رفتی | بخار چای گونههای مرا خیس کرد
هرگز نخواستم ادای باران را درآورم | و بیخودی گونههای کسی را خیس کنم
اون حيوونى كه در منه مىخواد ایمان بياره نه روحم. اين جسمه كه ديگه نمىخواد ملافههاش رو از هراس خیس كنه. اين همون تمایل اون حیوون محاصره شدهست...
(ایمان، تمایل، جسم، حیوان، حیوون، خیس، روح، محاصره، ملافه، نخواستن، هراس)
پوزهیِ خیس سرنوشت | بویِ تاولِ ترس میداد | جنسِ عذابِ این لغات
پروانه میشم، چنگ میشم، طبال میشم، ویولنسل میشم، رقاص خیابونی میشم، تو نوازنده میشی و من چشمهامو میبندم و خودمو به حالتِ قشنگی از ته دلم تکون میدم، تو ریتم رو تندتر میکنی، من هم تندتر خودمو تکون میدم، خیس عرق میشم و خوشم اومده.
پاهايم كه تمام شوند، | با زبان ميدَوَم | و اثري خيس و لَزِج | واژگون میکنم | به زيادهايِ احمق...