بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خیلی
مىدونين، اولين بارى كه آدم خیانت میکنه خیلی سخته... خیلی... هولناكه. واقعاً... اولين بار حتى اگه... گذرا باشه... وحشتناكه. اصلاً درست نيست كه بگيم اهمیتی نداره.
بهتره همهمون با هم حافظههامون رو پاک كنيم. بهتره همينجا جلوى تماشاچىها اين کار رو بكنيم. خيلى مهمه كه آدم حافظهش رو با نظم و بدون امید از دست بده...
ماتئى ویسنى یک | تماشاچی محکوم به اعدام
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
خیلی بده که فقط تو غربت همو دوست داریم ولی اشکال نداره همینم خوبه.
از آن روزهای دلپذیری بود که باید خیلی مشروب میخوردم تا دیگر برایم دلپذیر نباشد.
شهرام رحیمیان | دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
(باید، خوردن، خیلی، دلپذیر، دیگر، روز، مشروب)
(باید، خوردن، خیلی، دلپذیر، دیگر، روز، مشروب)
تا پيش از کشف عدد صفر، بشر گمان میکرد که عدد يک ابتدای هر چيز است. قرنها طول کشيد تا بفهمد که صفر هم ابتدای چيزی نيست و هميشه همهچيز خيلی پيشتر از آن شروع میشود که نقطهی آغاز است...
رضا قاسمی | وردی که برهها میخوانند
(آغاز، ابتدا، بشر، خیلی، شروع، صفر، طول، عدد، فهمیدن، قرن، نقطه، همیشه، پیش، چیز، کشف، گمان)
(آغاز، ابتدا، بشر، خیلی، شروع، صفر، طول، عدد، فهمیدن، قرن، نقطه، همیشه، پیش، چیز، کشف، گمان)
هیچ ندانستن یهتر از خیلی چیزها را نصفه و نیمه دانستن است.