بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
ذهن
همگی این مراحل چهارگانه شعری که در ذهن من ناچیز پدید آمد به خواست حضرت حق زمینهای شد تا من آماده شوم که تاریخ ایران را به نظم بکشم. یعنی درست از همانجا که فردوسی قلم را به زمین گذاشت، من قلم را به دست گرفتم برای به نظم درآوردن تاریخ ایران. (نقل قول از رحیم معینی کرمانشاهی)
(ایران، تاریخ، حضرت، ذهن، رحیم معینی کرمانشاهی، شعر، فردوسی، نظم، همگی، پدید)
ادبیات واقعی آنست که تأثیر بر ذهن آدم بگذارد. شناخت آدم را نسبت به خود، جامعه و اطرافش بیشتر کند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
برای باور بودن، نیازمندیم به خاطرههایی که در ذهن دیگران داریم.
معمولاً دخترها دوست دارند چشمهای مرد هنگام معاشقه باز باشد. که مبادا در ذهن، معاشقه با فرد دیگری را تجسم کند. اما آ عاشق چشمهای بستهست. ناخودآگاه ترجیح میدهد مردِ روی او فکر کند آنجلینا جولی را میکند و در اوج است، تا اینکه ببیند آ را میکند و آنچنان در اوج نیست.
(اوج، باز، بسته، تجسم، ترجیح، خود، دختر، دوست، دیگری، ذهن، عاشق، فکر، مرد، معاشقه، چشم)
کسانی که در دل تو جا دارند هرگز واقعا نمیمیرند. حتی در دور از ذهنترین اوقات میتوانند پیش تو برگردند.
ذهن نه، فکر نه: چیزی به نام خاطره وجود ندارد: مغز همان چیزهایی را به یاد میآورد که عضلات کورمال به دنبال آنها میگردند: نه بیش، نه کم...
من با استعداد بودم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
صدای مرغابیها میآید که دارند توی آبنما شنا میکنند. نمیدانم چرا اینقدر اصرار دارد که آدمهای مجرم را تبرئه کند. انگار میخواهد از همه فرشته بسازد. هی توی ذهنش صیقلشان میدهد تا دست آخر فرشتهای شوند بیگناه. برای او توی نمایشنامه دنیا این نقش را نوشتهاند...
(اصرار، بیگناه، دنیا، ذهن، شنا، صدا، صیقل، فرشته، مجرم، مرغابی، نمایشنامه)