بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
راه
کژدم را زخمی نمیکنند آدریانا، یا با پاشنه لِهاش میکنند و یا میگذارند راهش را برود، انگار که اصلاً آن را ندیده باشند.
حالا ده سال گذشته ! ما بزرگ شدهیم بدون اینکه حواسمون باشه. ده سال بعد هم مثل برق میگذره و ما باز هم مجبوریم این راهپله رو، این راهپلهای رو که راه به جایی نمیبره بالا و پایین بریم، کنتور برق رو دستکاری کنیم، از شغلمون متنفر باشیم... و روزها رو یکی یکی هدر بدیم...
بدنم مرا رها نخواهد کرد، و من از آن شرمسار نمیشوم. من به راه رفتن ادامه خواهم داد و میخواهم ادامه بدهم، من به غذا خوردن ادامه خواهم داد و میخواهم ادامه بدهم و فردا به سوی جاده میروم، نگران هوا خواهم بود و بر اساس آن لباس میپوشم.
(بدن، جاده، راه، رفتن، رها، شرمسار، غذا، فردا، لباس)
صدای پاها، حرفها، حتی نفسها رو میشنوم. حتی راه رفتن حشرات توی دیوار و مخصوصاً توی تاریکی. چند وقته که همهی صداهای این ساختمون از گوش من رد میشن...
(تاریکی، حرف، حشرات، دیوار، راه، ساختمان، شنیدن، صدا، نفس، همه، پا، گوش)
تمام راهها را به رویم بستهاند | از مژههایت بالا آمدهام | چشم هایت را نبند.
راه خروج من | فقط تونلی سنگی بود که از بازوی تو میگذشت و تن مرا | با گردنههای یاسوج اشتباه میگرفت
وقتی که راه روشن نیست هر کاری ممکن است رستگار کند.
این راه و روش اونه... تظاهر میکنه باهات حرف میزنه ولی در واقع داره گوش میده...
من | راه جنوب را | میانِ دود و اسفند | گم کردهام.
اما ما درس نمیگيريم از زندگیمان. چون راههايی را که زندگی باز میکند پيش پاهامان از دريچهی چشم کسانی میبينيم که هیچ چيزی نياموختهاند از زندگیشان...
چه چیز پاهای معرکهی زن ایرانی را معرکهتر میکند جز دامنی قرمز که با حجم سفید رانها یکی شود هنگام راه رفتن؟
هر چقدر تمدن پیشرفت کند، سرعت آدمها هم بیشتر میشود. برای باور این مسئله کافیست نگاهی بیندازید به راه رفتن شهروندان تهرانی. و مقایسهشان کنید با شهروندان دیگر شهرها.
فراموشی دارد در مویرگهایم راه میرود: شبیه بیابانگردی که عمرش را بر سرِ طی کردن گذاشته باشد، شبیه کسی که هی برود و برود و در هر رفتن پیرامون را در خود فرو ببرد
راهها هماره در ادامهاند، بی مبداء و بی مقصد، حتا بی حد.
من شیفتهی پدرم هستم. مردی شکستخورده، بیقرار، آرمانخواه، طردشده و انزواطلب. مردی که تو این جامعهی شلوغ و از هم گسیخته، هیچ وقت نتونست راه درست زندگیاش رو پیدا کنه اما به کسالت زندگی شهری هم تن نداد.
(آرمان، انزوا، بیقرار، تن، جامعه، درست، راه، زندگی، شلوغ، شکست، شیفته، طرد، مرد، پدر، کسالت، گسیخته)
- 1
- 2