بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
رها
بدنم مرا رها نخواهد کرد، و من از آن شرمسار نمیشوم. من به راه رفتن ادامه خواهم داد و میخواهم ادامه بدهم، من به غذا خوردن ادامه خواهم داد و میخواهم ادامه بدهم و فردا به سوی جاده میروم، نگران هوا خواهم بود و بر اساس آن لباس میپوشم.
(بدن، جاده، راه، رفتن، رها، شرمسار، غذا، فردا، لباس)
دوستت دارم، خواهر من، برای آنچه تو بودی و من نبودم... و همیشه خشمی با دلم بود، خواهر من، برای آن مرد که از من ربودی. و همهی فرصت زنی چون من را گرفتی که رها کنم خودم را از این "سمنگان دژ"... دوستت دارم، خواهر من، و بیزارم از تو، برای آنچه تو بودی و من نبودم.
(بودن، بیزار، خشم، خواهر، دل، دوستداشتن، رها، زن، فرصت، مرد، نبودن)
کودکی چه چیزی دارد که هرگز شما را رها نمیکند، حتی وقتی چنان درهم شکستهاید که به سختی میشود باور کرد زمانی کودک بودهاید؟
دستهای زن در موهایم فرو رفت و بعد آرام زمزمه کرد در گوشم که نترس باز کن و رها کن مرا و زمزمهاش توان داد به دستهایم و رها شدند پرندههای خاموش تنش.
جنگ پایان گرفته است | تنهای من | ولی هنوز انگشت اشارهات |ماشه را رها نمیکند.
پیراهنم امروز میرود جایی | بدونِ تنِ خسته و سنگینِ من، | رها و آوازخوان...