بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
زمستان
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد. روشنی دارد، تاریکی دارد. کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام میشود بهار میآید...
محمود دولت آبادی | جای خالی سلوچ (گالینگور جیبی)
(باقی، بهار، تاریک، تمام، روز، روزگار، روشن، زمستان، شب، قرار، همیشه، کم)
(باقی، بهار، تاریک، تمام، روز، روزگار، روشن، زمستان، شب، قرار، همیشه، کم)
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم به پاییز فکر کنم. سخت است توی یک کشور استوایی به پاییز فکر کنی. به زمستان میشود فکر کرد. فکر میکنی همه جا سرد باشد. اما پاییز پیچیدهتر است.