بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
زیبا
چهگونه یک خیالباف مثل تو میتواند زیبایی یک شمشیر از غلاف کشیده را درک کند؟
هيچكسى براى زندگيش خوابهاى خوب نديده بود. هيچكسى روى گهوارهش خم نشده بود تا براش پیروزی و درخشش و عشقهاى زیبا آرزو كنه. ديوانهها هميشه بچههايى هستن كه هيچكسى براشون خواب خوب نديده.
(آرزو، بچه، خم، خواب، خوب، درخشش، دیوانه، زندگی، زیبا، عشق، هميشه، هیچ، هیچکس، پیروز، پیروزی، گهواره)
زندگى زیبا بود، اگر خیانت نبود... زندگی زیبا بود اگه هیچوقت فکر نمىكردم بايد عادلانه و طولانى و سعادتمندانه باشه...
(خیانت، زندگى، زیبا، سعادت، سعادتمندانه، طولانی، عادلانه، فکر، هیچوقت)
هر جا که زیبایی بیداد میکند، غصه و ماتمی هست که دیده نمیشود و پنهان است.
کبوترها از او نمیترسیدند. پهلو به پهلویش دانه میچیدند و او همیشه فکر میکرد چقدر دوست داشتن پرندهها زیباست. یک روز پسرکی با تیر او را هم کشت.
گاهی مردن، خود شعری زیباست.
.... آنان که در چیزهای زیبا معانی زشت میابند، فاسدند.
من تازه دانستم آدمهای زیبا باید خنده زیباترشان کند وگرنه میلنگد یک جای زیباییشان و خندههای او خود زیبایی بود.
میدانم در چه سرزمینی و در چه شهری زن شدی. میدانم هر بار دلم خواسته موهای بلند و زیبایت را بر زمینهی خاکستری شهر داراب ببینم تا تو رنگ بپاشی بر این شهر، نشده است، ندیدهام.
قهرمانها با ما همزباناند، همان ضعفها و همان قابلیتهای ما را دارند. جهانشان زیباتر یا مهذبتر از ما نیست. ولی آنها، لااقل، تا انتهای سرنوشتشان میدوند.
خواب پروانهای بر لبهای تفنگ، روایت مبارزه زنانگی و زیباییست با زمختی جنگ. روایت زندگی زن پرستاریست که در نقش یک زن فعال سیاسی و اجتماعی میکوشد با تلخی و صعوبت جنگ و خاطره جنگ مبارزه کند و از خاکستر آتش خمپارهها، عشق، زیبایی و زندگی را از نو ببیند و برویاند. این داستان روایتی از زندگی آدمهای سرگردان و نومید و مستاصلیست که در دهه شصت میزیستهاند. در میانه جنگ پیر شدهاند و با پایان جنگ در جستجوی هویت خویش سرگشتهاند...
(اجتماعی، تفنگ، جنگ، خاطره، خاکستر، خمپاره، خواب، روایت، زمختی، زنانگی، زندگی، زیبا، سیاسی، عشق، مبارزه، هویت، پایان، پرستار، پروانه، پیر)