بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
سرانجام
قاعده اين است كه هرگاه مردى مرد ديگرى را مىبيند، سرانجام بر روى شانههايش بزند و با او از زنى سخن بگويد؛ قاعده اين است كه خاطرهی زن آخرين علاج مبارزان خسته باشد.
برنار ماری کلتس | در خلوت مزارع پنبه
(خاطره، خسته، دیگر، دیگری، زن، سخن، سرانجام، شانه، علاج، قاعده، مبارز، مبارزه، مرد، گفتن)
(خاطره، خسته، دیگر، دیگری، زن، سخن، سرانجام، شانه، علاج، قاعده، مبارز، مبارزه، مرد، گفتن)
چرا كه انسان نخست مىميرد، سپس به دنبال مرگش مىگردد و سرانجام آن را مىيابد، برحسب اتفاق، در مسير پرمخاطره نورى به نور ديگر، و به خود مىگويد: عجب، پس اين بود فقط.
برنار ماری کلتس | در خلوت مزارع پنبه
(اتفاق، انسان، خود، دنبال، سرانجام، فقط، مردن، مرگ، مسیر، نخست، نور، گفتن، یافتن)
(اتفاق، انسان، خود، دنبال، سرانجام، فقط، مردن، مرگ، مسیر، نخست، نور، گفتن، یافتن)
ستون | هر چند استوار | خانه | سرانجام فرو میریزد | صداها | سرانجام به سکوت ختم میشوند | و سایهها | به درون اشیا باز میگردند
کاشا که جهان را چنین نومیدیای نبود | و هر سر انجامی | به نافرجامیِ خویش اشک نمیباخت.