بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
سرد
امروز كه لمس كردمتان، در شما سرماى مرگ را حس كردم، اما رنج سرما را هم حس كردم، آنچنان كه تنها يك موجود زنده مىتواند رنج بكشد.
(امروز، تنها، توانستن، حس، رنج، زنده، سرد، سرما، لمس، مرگ، موجود)
اگر | دستم | امروز | سرد نبود | از شعر | خالی نبود | (مکث کوتاه) | شاید | فشار دستم | دستش را | بازمیگرداند | به هستیاش
خوبیِ خانهها این است که با آدمها گرم میشوند و یا سرد.
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم به پاییز فکر کنم. سخت است توی یک کشور استوایی به پاییز فکر کنی. به زمستان میشود فکر کرد. فکر میکنی همه جا سرد باشد. اما پاییز پیچیدهتر است.
تن زنها حتا در تابستان سرد است و تن مردها حتا در زمستان گرم. مرا گرم نگهدار افشین عزیزم!
اسم خیابانها و شمارهی بزرگراهها را نمیخواهم که بدانم. بدانم چه میشود که حالا که نمیدانم نمیشود! گم نمیشوم؟ به مقصد نمیرسم؟ حالا که مثل همهی غروبهای دیگری که نه سرد است و نه برف است و نه باد و باران، روی صندلیِ جنبانِ پایهلقی، جایی، نشستهام و بساطم هم کنار دستم فراهم است.