بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
سنگین
وحشی گذشتهام | با موهایی که زخمی کرده چار نعل جاده را | از کنار دختران هراسیده از خودشان | و از رحمی که درونشان را تهی کرده بود | و حسی سنگین در دستان بزرگ مرد
(بزرگ، تهی، جاده، حس، دختران، دست، دستان، رحم، زخم، زخمی، سنگین، مرد، مو، هراس، هراسیده، وحشی)
خواب تو سنگین است یا تحمل من شکننده؟ خانه ما را فریاد میزند.
انسان خوشبخت تنها به این دلیل احساس خوبی دارد که انسان سیهبخت بار سنگین و کمرشکنش را در سکوت به دوش میکشد. بدون این سکوت، این خوشبختی امکانپذیر نیست.
هرچی مىگفتم، برا خودم مىگفتم. سکوت تهمینه زبون منو به كار انداخته بود. حتى فكراى خودم رو به زبون مىآوردم. حرف که نمىزدم، سكوت تهمینه سنگینتر میشد.
شکوهای ندارد. همین که همین قطار سنگینِ خالی از آدم هم هست که بیاید و بگذرد و با رفت و آمدش و با سر و صدایش سرِ او را گرم کند، جای شکر دارد. شب یا روز میشود که یکباره به خودش بیاید و خیال کند چیزی یا گم است یا کم است. بعد هم زود به خودش بگوید که آن چیز گم یا کم لابد همین قطار و صدای قطار است که دیر آمد اگر دارد، نیامد ندارد.
پیراهنم امروز میرود جایی | بدونِ تنِ خسته و سنگینِ من، | رها و آوازخوان...
نمیدانم چرا فکر میکنم سکوت توی گوشی تلفن سنگینترین سکوتهاست. نه از دستها کاری ساختهاست، نه از چشمها.