بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
سکوت
به هر ترتیب من به اندازهی خوردن یک چای در سکوت محض به آخر جاده نگاه کردم و از آن به بعد همیشه اینطور فکر کردم که به اندازهی خوردن یک چای تلخ و تهمزهی شیرین دو حبه قند وقت هست که به آخر زندگی نگاه کنم.
(آخر، اندازه، بعد، تلخ، جاده، خوردن، زندگی، سکوت، شیرین، فکر کردن، نگاه، همیشه، چای)
گوشهایم نمیشنود. چشمهایم نمیبیند و در کاسهی سرم سکوت خشک برهوتیست که باد گهگاه غبار آن را پراکنده میکند.
(باد، برهوت، خشک، دیدن، سر، سکوت، شنیدن، غبار، پراکنده، چشم، کاسه، گوش)
بگذار گریه کنم | سکوتم را | گریه کنم.
ستون | هر چند استوار | خانه | سرانجام فرو میریزد | صداها | سرانجام به سکوت ختم میشوند | و سایهها | به درون اشیا باز میگردند
بیاینکه سرم را برگردانم و نگاهش کنم، سکوتش را از لابهلای صدای قدمهایم احساس کردم
تلویزیون را روشن کردم. سکوت خانه نشکست. سکوت خانه از با هم بودنمان میشکست، نه با تماشای دروغهای قابشده.
انسان خوشبخت تنها به این دلیل احساس خوبی دارد که انسان سیهبخت بار سنگین و کمرشکنش را در سکوت به دوش میکشد. بدون این سکوت، این خوشبختی امکانپذیر نیست.
واژه برای این است که مادهای لبریز از سکوت رها کند که از خود واژه بسیار وسیعتر است...
هرچی مىگفتم، برا خودم مىگفتم. سکوت تهمینه زبون منو به كار انداخته بود. حتى فكراى خودم رو به زبون مىآوردم. حرف که نمىزدم، سكوت تهمینه سنگینتر میشد.
بخوان که خواندن، عادت تو و سکوت، سهم من از سخن است. من از کودکی قهرمان سکوت شدم.
نمیدانم چرا فکر میکنم سکوت توی گوشی تلفن سنگینترین سکوتهاست. نه از دستها کاری ساختهاست، نه از چشمها.