بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شانه
قاعده اين است كه هرگاه مردى مرد ديگرى را مىبيند، سرانجام بر روى شانههايش بزند و با او از زنى سخن بگويد؛ قاعده اين است كه خاطرهی زن آخرين علاج مبارزان خسته باشد.
(خاطره، خسته، دیگر، دیگری، زن، سخن، سرانجام، شانه، علاج، قاعده، مبارز، مبارزه، مرد، گفتن)
سرش روی شانهام است و بوی موهایش مرا به سفر نوستالژیکی میبرد که پر است از تصاویر اوج جوانیام.
من به گایتری گفتم همانطور که دستهایت در رقص تکثیر میشوند، شلاق هم در رقصش بر پوست شانههایم تکثیر میشود. همانطور که تو در هر جایی نمیرقصی، شلاق هم هر جایی نمیرقصد. تنها در جایی مثل شانههای من میرقصد.
از محاسن کلمات یکی هم این است که وقتی به عین واقعه مجموع میشوند، همان واقعه را حمل میکنند و عین همان واقعه را میسازند. مثلا در فضای مابین سمت و سوی معکوس آنها آن مرد شلاقش را به هیات فعلی فرود خواهد آورد و خواننده خواهد دید شانههایش میسوزند بنابراین حتما شانههای خواننده باید تحمل خواندن جملهای که رعشه درد شلاقی را با خود حمل میکند، داشته باشد.
روی پیشانی خجسته نجومی عرق نشسته بود و همین که شال ابریشم نقرهای را برداشت با آن پیشانیاش را خشک کند، به نظرم رسید تراش شانههاش از جنس آیینه بودند، که پوستش از زیر رشتههای موهای زیتونی بلندش، نورهای چلچراغ را باز میتاباند
(آیینه، ابریشم، بلند، تراش، جنس، خجسته، خشک، رشته، زیتون، شال، شانه، مو، نجوم، نقره، نور، پیشانی، چلچراغ)
دختر جوانی که شانه به شانهام میآمد، چطور در گرداب سالهایی که در خود میپیچند، دست و پا میزند
از نظر من نویسندگی یک کار بسیار پرزحمت و جانفرساییست. سعی میکنم شانه خالی کنم ولی نمیتوانم به آن تن ندهم. (نقل قول از محمود دولتآبادی)
میتوانید سر روی شانههای این شعر بگذارید | و تا حل کسر مجهول زمان | هقهق مثل من دوات بگریید