بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شاید
از حقوق آسمانیام چیزی نمیدانم | از حقوق بشر، شاید | اما | دنیا | روی من است.
من مُردهام، مُردهی مرده. شاید به خاطر حال و هوای خونه یه خرده حالم بهتره.
مهاجر قماربازيست که در نبردی نهایی همهی گذشته را داو میگذارد تا شايد آینده را ببرد.
شايد بدون داشتن چشماندازِ وصل هیچ عشقی ممکن نباشد.
شاید آدم احساس درد رو وقتى ديگه زجر نمىكشه فراموش مىكنه.
بعضی وقتها یادم میرود بعضی عادتها لذتبخشاند. شاید فقط به این خاطر است که نمیخواهم اسم عادت رویشان بگذارم.
تو برای روشن کردن آمدهیی، برای روشنایی. شاید هم به همین خاطر است که شمع را میکشی و شبپرهها را میپرانی که تنها مشغول تو باشم.
چرا نمیشود | دردی را | شست | آویزان کرد | به بند | (مکث کوتاه) | تا که شاید | رام شود
اگر | دستم | امروز | سرد نبود | از شعر | خالی نبود | (مکث کوتاه) | شاید | فشار دستم | دستش را | بازمیگرداند | به هستیاش
وقتی آن سوال عبث را از او می پرسیدند که اگر شرایطی پیش بیاید که او یا باید جان یک انسان را نجات دهد یا مجموعه آثار شکسپیر، بدون معطلی جواب میداد:"مجموعه آثار شکسپیر!"فکر میکرد انسانهای زیادی زندگی میکنند و میمیرند اما مجموعه آثار شکسپیر فقط یک بار به وجود میآید. اما حالا شاید اولین لحظهای بود که فکر میکرد به جای آثار شکسپیر، جان یک انسان را نجات دهد، خیلی بهتر است.
(آثار، انسان، اولین، بهتر، جان، جواب، حالا، سوال، شاید، شرایط، شکسپیر، عبث، فقط، فکر، مجموعه، معطلی، نجات، وجود، وقتی)
شاید در آینده نسبتی برای سرعت لغزش اشکها از گونه تا زمین یافت شود.
راهم را پیدا کنی اگر | همراهم شوی. | بیراهم را پیدا کنی اگر | همسفرم شوی. | همراه و همسفرم شوی اگر | شاید | رستگار شوی...